پنجشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۸

چند نکته در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری

  • در روز جمعه 22 خرداد 88 در ایران شاهد برگزاری انتخابات ریاست جمهوری خواهیم بود. از میان انبوه نامزدها تنها چهار فرد از صافی نظارت استصوابی شورای نگهبان گذشته اند: محمود احمدی نژاد،رئیس جمهور ناکارآمد  فعلی؛مهدی کروبی،شیخ میانه رو اصلاحات؛ میرحسین موسوی، نخست وزیر موفق سال های جنگ و در نهایت محسن رضایی فرمانده ی پیشین سپاه. نکته ای که بیش از همه جلب توجه می کند عدم تایید صلاحیت دو کاندیدای تندرو قاسم شعله سعدی و اکبر اعلمی_به رغم دارا بودن شرایط لازم_از سوی دستگاه نظارتی منصوب مقام رهبری است.
  • به نظر می رسد که حضور محسن رضایی در اردوگاه اصول گرایان تنها با هدف جلوگیری از ریزش آرای اصول گرایان ناراضی از عملکرد محمود احمدی نژاد به سبد اصلاح طلبانی مانند میرحسین_دست کم در دور اول انتخابات_صورت گرفته است، به روشنی مشخص است که حامیان احمدی نژاد تا چه اندازه از دو گزینه ی احتمالی مشارکت گسترده ی مردم و یا چرخش آرای اصول گرایان سنتی حامی احمدی نژاد به سمت موسوی هراس دارند. نمود روشن عدم اقبال بسیاری از اصول گرایان_و البته نه اکثریت آنان_به رئیس جمهور را می توان در حمایت شکننده ی مجلسیان حامی دولت از نامزدی دگربار احمدی نژاد در دور دهم مشاهده کرد. اصولاً نفس عملکرد احمدی نژاد در چهار سال گذشته  مانع از آن شده است که طیف های حامی دولت بتوانند_بار دیگر_او را یک کاندیدای کامل و واجد شرایط انتخاب مجدد به حساب آورند. مواضع محسن رضایی درباره ی دولت فعلی با زیرکی تمام اتخاذ شده است، او دقیقاً بر روی دو نقطه ی ضعف اساسی دولت یعنی بخش اقتصادی و مقوله ی روابط ایران و آمریکا متمرکز شده است. رضایی به خوبی می داند که اقبال به ریاست جمهوری او شاید به 5 میلیون رای هم نرسد، اما "نبودن" این اندک رای در نزد اصلاح طلبان مانع از شکست احمدی نژاد در دور اول است. حذف نشدن احمدی نژاد در دور اول انتخابات نهایت آرزوی جناح راست است.
  • میرحسین موسوی. "...هنوز نمی دانم که چرا بعد از بیست سال آمده است، و اگر قضیه احساس وظیفه است پس چرا چهار سال پیش اتفاق نیفتاد..." می توان نوشته های محمد علی ابطحی، رئیس دفتر پیشین خاتمی، در وبلاگ شخصی اش را صرفاً واکنش شتابزده ی یک طرفدار سرسخت کروبی نسبت به این گونه خارج شدن میرحسین از لاک بیست ساله به حساب آورد ولی به نظر من فارغ از علایق جناحی ابطحی، سخنان او شایسته ی تامل است. در رابطه با این کاندیدا ذکر این نکته خالی از لطف نیست که در عین حال که می توان او را از راست گراترین و محافظه کارترین روسای دولت های پس از انقلاب نامید، ولی وی در حال حاضر به عنوان یک اصلاح طلب در میدان رقابت دور می زند. در طول تبلیغات انتخاباتی نه چندان طولانی اش وی همواره از این که خود را یک اصلاح طلب بنامد پرهیز کرده است. پس از اعلام کاندیداتوری اش میزان حمایت از وی_برخلاف پیش بینی های خوش بینانه ی سید محمد خاتمی_هیچ گاه نتوانسته است به میزان محبوبیت خاتمی در طول دو دوره ی برسرکار بودن دولت اصلاحات پررنگ باشد. می توان موج سبزی که در پیرامون این کاندیدا به راه افتاده است را نشانه ای گویا بر ترس عمیق خاتمی و جریان حامی اش از احتمال شکست موسوی قلمداد کرد. تنها دلیل بسیاری از طرفداران فعلی موسوی برای حمایت از میرحسین پشتیبانی خاتمی از اوست و اتفاقاً تیم تبلیغاتی موسوی اصول گرا، برای این که نظر این افراد درباره ی این شخص ناشناخته برنگردد به موج سبز ساختگی پناه برده است. شاید اگر انتخابات همین فردا جمعه برگزار می شد شانس پیروزی میرحسین بسیار بیشتر از دو هفته ی آینده می بود، کابوس خاتمی در دو هفته ی آینده عبور هوادارانش از شال سبز میرحسین است.   نخست وزیر دوران جنگ. کسی که ایران را مقتدرانه با نفت ارزان اداره کرد و به همین دلیل از نظر اقتصادی یک شخص کارآمد شناخته می شود. در کنار این کارنامه ی اقتصادی به ظاهر موفق کسی از خفقان فرهنگی و مطبوعاتی دهه ی شصت و یا گرفتن وام های سنگین خارجی در آن برهه حرفی نمی زند، وام هایی که گریبان مردم را تا پایان دولت اصلاحات نیز رها نکرد. به گفته ی خودش یک اصول گرای اصلاح طلب است و به نظر من رای به این چنین تفکری یعنی مرگ یک ملت. به قول مفسر درگاه اینترنتی "روز آنلاین" مگر می شود هم یک لیبرال بود و هم یک کمونیست؟ شال سبز میرحسین نماینده ی ذهن کور یک ملت است، احمدی نژاد چهار سال پیش به "نفت روی سفره" می آویزد و موسوی اکنون به "سید بودنش"...پوپولیسم و مردم فریبی تا به کی؟ محمد خاتمی نزدیک به دو سال به بسیاری از استان های کشور سفر کرد و در همه ی این سفرها تصور عمومی بر کاندیدا بودن وی بود، در نهایت وی در کنفرانسی خبری در تهران رسماً اعلام کاندیداتوری کرد ولی مدتی بعد در بحبوحه ی یک سخنرانی در مشهد خبر کاندیداتوری ناگهانی موسوی به وی داده می شود، و در میان حیرت همگان دیدیم که وی "دوستی اش با میرحسین" را به "قول هایش به مردم" ترجیح می دهد و میرحسین عمیقاً محافظه کار را اصلاح طلبی شایسته برای به پیش بردن اهداف اصلاحات معرفی می کند؛ حقا که اگر دوم خرداد 76 را بتوان یک همه پرسی نا نوشته برای سنجش میزان محبوبیت مقام رهبری به حساب آورد، باید روز بیست و دوم خرداد پیش رو را "آزمون" بزرگ خاتمی در پیشگاه افکار عمومی ایران دانست.   چند هفته پیش بود که در برنامه ی علیرضا نوری زاده در کانال یک به زحمت شنیدم که برنامه اش را با این جمله به پایان برد:"تکرار احمدی نژاد یک فاجعه ی ملیست"، به راستی که دولت بر سرکارآمده با دروغ یعنی فاجعه...و هر چه زمان سپری می شود و بیشتر مواضع مبهم و دوپهلوی مهندس موسوی در قبال خیلی از موضوعات (از جمله طرح امنیت اجتماعی) را می بینم و می شنوم، بیشتر به این واقعیت پی می برم که حرف های میرحسین و احمدی نژاد_علی رغم تفاوت در محتوا_ از یک دید برمی خیزند، دیدی که به چیزی جز فریب عامه ی مردم نمی اندیشد.     

 

  • میزان تخریبی که توسط تیم خاتمی-موسوی نثار کروبی می شود حیرت انگیز است. تنها جرم کروبی از دیدگاه عمده ی احزاب اصلاح طلب، شجاعت و در صحنه ماندن اوست؛ و عجیب این است که بیشینه ی حامیان کروبی_خصوصاً پس از کناره گیری خاتمی از کاندیداتوری_به همین خصوصیتش بسیار می بالند. هواداران میرحسین در چهار سخنرانی اخیر کروبی در دانشگاه های ایران (آخرینش در نجف آباد) به شدت جو جلسه را به هم زده اند و کروبی نیز_دست کم در نجف آباد_به تندی واکنش نشان داده است. در هر چهار مورد هم ستاد تبلیغاتی موسوی واکنش نشان داده و افراد اخلالگر را از طرفداران واقعی مهندس جدا دانسته است. در غیاب حمایت اکثریت احزاب اصلاح طلب از شیخ، شاهد جانبداری برخی از شخصیت های قدر اصلاح طلب از وی هستیم؛ افرادی مانند غلامحسین کرباسچی،شهردار پیشین_و البته محبوب_تهران، عبدالکریم سروش،رئیس پیشین موسسه ی پلمپ شده ی صراط و عطاالله مهاجرانی،وزیر فرهنگ نخست دولت خاتمی (که در حال حاضر مقیم لندن است)، افرادی که هر کدام از آن ها را می توان به تنهایی یک "جریان" به حساب آورد. در این میان پرسشی که ذهن بسیاری از تحلیل گران را به خود مشغول ساخته است این است که "به راستی کروبی چه می خواهد؟"، مهدی کروبی شخصیست که در انتخابات ریاست جمهوری چهار سال پیش قطعاً یکی از بال های دور دوم بود ولی خواب بامدادیش او را به رتبه ی سوم نزول داد، به نظر من استراتژیست های تیم تبلیغاتی خاتمی-موسوی از تکرار چنین سناریویی به شدت واهمه دارند. آن ها می دانند که شخصی که در بحبوحه ی سردی و بی رونقی انتخاباتی چهار سال پیش(آن هم در آن شرایط اسفبار اصلاح طلبان) نزدیک به 5 میلیون رای کسب کرد، در شرایط فعلی قطعاً دارای آرایی بالای 10 میلیون خواهد بود. خاتمی بارها گفته است که اساسی ترین خواسته ی او خروج جریان های تندرو اصول گرا از نهاد ریاست جمهوری است. در عین حال او هیچ گاه لباس ریاست جمهوری را بر قامت کروبی گشاد ندانسته است؛ و البته بدون شک از به قدرت رسیدن حزب او بسیار می هراسد.  
  • حسین شریعتمداری،سردبیر روزنامه ی کیهان، را می توان در زمره ی حرفه ای ترین روزنامه نگاران حال حاضر ایران دانست.سرمقاله هایش با لحنی خاص در خدمت جریان سیاسی متبوعش عمل می کند. تا قبل از انصراف خاتمی از نامزدی انتخابات به شدت جریان دوم خرداد_و بخصوص شخص_خاتمی را می کوبید...و اکنون میرحسین را. نکته ی جالب در رابطه با این همه موج تخریب دو کاندیدای اصلاح طلب آن است که بیشینه ی تخریب موسوی توسط اصول گرایان افراطی انجام می شود ولی کروبی بیشتر به وسیله ی هواداران مهندس هتک حرمت می شود. اصول گرایانی مانند شریعتمداری خوب می دانند که میرحسین خاتمی را در پشت سر خود دارد و اتفاقاً به همین دلیل_به اشتباه_او را نماینده ی کل اصلاحات می دانند، و در نتیجه لایق تخریب گسترده ی تبلیغاتی. در سوی دیگر داستان خاتمی در هیچ گاه از لحظات عمر اصلاحات 12 ساله اش تاکنون، عنصر "کروبی" را این گونه قدرتمند، با برنامه و شجاع ندیده است. باید کارزار انتخاباتی امسال را از قطبی ترین کارزار های 30 سال اخیر به حساب آورد، شاید فقط انتخابات دوره ی اول ریاست جمهوری را بتوان تا این حد چند جانبه نامید. علی رغم زمزمه های کم رنگ موجود در زمینه ی احتمال اجماع اصلاح طلبان، دعوای بزرگ انتخابات امسال را باید بین خاتمی و کروبی دانست_و در درجه ی بعد میان اصلاح طلبان و احمدی نژاد؛ این یک واقعیت گزنده و تلخ است.  همان گونه که در مورد اصول گرایان گفته شد، با دو کاندیدا حاضر شدن اصلاح طلبان در انتخابات بیشتر از آن که یک عامل شکست باشد، یک استراتژی موفقیت است. کروبی بارها گفته است که در صورت راه یافتن میرحسین به دور دوم همه ی ستاد های تبلیغاتی اش را در اختیار تیم او می گذارد، البته از میر حسین چنین مضمونی هنوز شنیده نشده است ولی با توجه به روند رقابت فعلی انجام چنین کاری توسط میرحسین_در صورت راه یافتن کروبی به دور دوم_ دور از ذهن به نظر نمی رسد. جدا از همه ی مطالب گفته شده نمی توان دست پنهان مقامات رده بالای نظام را در نحوه ی چیدن مهره های انتخابات مشاهده نکرد؛ همه چیز به دقت چیده شده است تا بیشینه ی قشر های مردم رای بدهند.
  • از پایتخت دور می شویم...در مناطق کرد نشین چه می گذرد؟ انتخابات ریاست جمهوری پیش رو یک بار دیگر ضعف ساختاری جنبش روشنفکری کرد در ایران را به ما گوشزد کرد، در زمانی که در قلب آذربایجان وزنه ای مانند اکبر اعلمی(نماینده ی دوره های ششم و هفتم مجلس از حوزه انتخابیه ی تبریز) از ابتدا مواضعی مشخص و در خور تحسین می گیرد، افرادی مانند محمدقسیم عثمانی، خالد توکلی و یا محمد علی توفیقی، در همان ابتدای رقابت و بدون دارا بودن هر گونه مسیر خودروی فکری، بدون ارائه ی هر گونه نقد جدی و موثر بر عملکرد هشت ساله ی خاتمی، کورکورانه به دنبال خاتمی راه می افتند، و البته پس از انصراف خاتمی بلافاصله به "فرد منصوب خاتمی" روی می آورند. از این که نوک این انتقاد به سوی این افراد نشانه رفته است نباید این گونه برداشت کرد که فرد دیگری چنین عمل نکرده است. متاسفانه این افراد در جایگاه افرادی مانند بهاالدین ادب نشسته اند. در این میان مواضع خالد توکلی،نماینده ی منتخب حوزه ی انتخابیه ی سقز و بانه در دوره ی ششم انتخابات مجلس شورای اسلامی، بیشتر از همه جای شگفتی دارد. از عالم روشنفکرنماها به جمع کوچک وبلاگ نویسان سقزی می آئیم. در میان انبوه نظرات نویسندگان وبلاگ ها ی گوناگون حاضر در وبلاگستان سقز درباره ی انتخابات، مواضع وبلاگ های پرسه در شهر و راه رفتن روی یخ بیشتر از همه توجهم را به خود جلب کردند، عرفان شریفی، سردبیر شارنیوز، که خدا را شکر آوازه ی هواداری از خاتمی اش گوش فلک را کر کرده بود به گونه ای جالب همه ی امور مربوط به میرحسین موسوی را در سقز به پیش می برد، پرسشی که از این وبلاگ نویس جوان دارم این است که آیا به راستی شایسته تر نبود که در رسانه تان_و یا لااقل وب نوشتتان_ اندکی از چرایی این چرخش بزرگ می نوشتید؟ آیا شایسته ی یک رسانه ی به ظاهر اصلاح طلب است که همه ی خبرها و تفسیرهای مربوط به انتخابات و علی الخصوص جنبش اصلاح طلبی را به نفع یک کاندیدای خاص سانسور کند و یا به اصطلاح ساده تر به آن ها جهت بدهد؟ موضع گیری فرهاد امین پور در رابطه با انتخابات بیشتر به شوخی می ماند تا یک تحلیل؛ امین پور انحصار موجود در حزب اعتماد ملی را می بیند و به تک محصولی بودن حزب یاد شده درانتخابات دوره های نهم و دهم ریاست جمهوری اشاره می کند، ولی از یاد می برد که به خوانندگانش بگوید که سرزده آمدن میرحسین_و به عبارتی انتصابش توسط خاتمی_حاصل کدام فرآیند دموکراتیک و مبتنی بر خرد جمعی در کدام جریان سیاسی داخل ایران بوده است؛ این گونه به عمد ندیدن ها توسط کسی که به نوشتن تحلیل های به ظاهر جدی عادت دارد، جای توجه است.
  • به پایان یک یادداشت دیگر نزدیک می شوم و به دنبال نقطه ی پایان می گردم...چه خواهد شد؟ آیا_در انتخابات پیش رو_ رای دادن یک راه حل است؟ و یا برعکس رای ندادن می تواند چیزی را تغییر دهد؟ بدون شک با فرماندهان ماهری در تهران طرف هستیم، از سردی آزمون 84 تا این گونه گرم کردن پیکار 88 ،برخلاف نظراتم در یادداشت های قبلی_خصوصاً"ضرورت عبور از دوم خرداد"_حقیقت این است که ما نمی توانیم بسیاری از واقعیت های موجود این مملکت را تغییر دهیم، و در این میان به نظر من رای دادن کمترین نقش ممکن است که داریم. بگذارید تا با ادای این نقش اندکی "خواب دموکراسی ببینیم".

دوشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۸

کرد ایرانی یا ایرانی کرد زبان؟ ؛ تجلی دردناک نژاد پرستی زبانی در عمیق ترین لایه های اپوزوسیون ایرانی مقیم خارج کشور

1.

"علیرضا نوری زاده" همواره یکی از شخصیت های تاثیرگذار اپوزوسیون ایرانی خارج از کشور به شمار آمده است. تفسیرهای او از رخدادهای ایران را می توان در زمره ی نافذ ترین  تحلیل های موجود_حتی در بین اقلیت های قومی و مذهبی اکثراً ناراضی کشور_ به شمار آورد. متاسفانه یا خوشبختانه بیشتر اوقات مشاهده می شود که شمار بسیاری از مردم به وی به چشم یک نجات دهنده می نگرند، "سفیر به ظاهر امید"ی که با زیرکی تمام می کوشد تا به هیچ عنوان کسی_و یا به عبارت بهتر اقلیتی_را آزرده خاطر نسازد. در مورد بزرگ ترین اقلیت زبانی غیر فارسی زبان کشور(آذربایجانی ها) وی همواره دیدگاهی دوگانه و متناقض داشته است، از یک سو گهگاه از آن چه که "مبارزه ی مردم آذربایجان برای نیل به آزادی،دموکراسی و حقوق بشر" می خواند، دفاع می کند، ولی در روی دیگر سکه وی هیچ گاه خواسته های هویت طلبانه ی اکثریت این اقلیت تاثیرگذار را بیان و تفسیر نکرده است. در مرتبه ی نخست سکوت معنی دار وی و هم رزمان VOA و BBC نشینش در قبال قیام سراسری مناطق ترک نشین ایران در خرداد85(که هم گام با فاکتور کم رنگ مخالفت با سیستم حاکمه، عنصر توجه به زبان مادری در آن دارای بیشترین نقش بود) و در مرتبه ی دوم حمایت همراه با هیاهوی بسیار، از قیام سراسری مناطق کرد نشین کشور(البته در بخش سنی نشین) در تابستان 84(که علی رغم دارا بودن فاکتور مهم مخالفت با سیستم حاکمه، فاقد حضور پر رنگ خواسته های زبانی و هویت طلبانه در آن بودیم)، بر بسیاری از گمانه زنی های موجود در مورد موضع واقعی_و البته همواره پنهان شده ی_ این برگ کلیدی اپوزوسیون ایرانی مقیم خارج کشور در قبال مسئله ی "اقلیت زبانی" در کشور ایران و چگونگی رو به رو شدن با آن، مهر تایید زد.  

2.

"پنجره ای رو به خانه پدری" را که می شناسید...برنامه ی اختصاصی علی رضا نوری زاده در تلویزیون کانال یک را می گویم. شامگاه جمعه چهارم اردیبهشت 88_از طریق تلویزیون کرد زبان "رۆژ‌هه‌ڵات"_ با چند ساعت تاخیر تکرار برنامه ی فوق را مشاهده کردم. به جرات می توانم بگویم که در طول بیش از 10 سال کار روزنامه نگاری و وبلاگ نویسی_و همچنین درحالی که در این مدت همواره با دقت خروجی های خبری و تحلیلی بسیاری از رسانه های رادیو تلویزیونی خارج از کشور(و همچنین رسانه های داخلی) را پی گیری کرده ام_ از کمتر فردی سخنانی با این درجه از نژاد پرستی شنیده ام_و یا خوانده ام.

آقای نوری زاده در بخشی از برنامه تلاش می کند تا واژه ی "ملت" را تعریف کند، ظاهراً انگیزه ی اصلی او از این کار واکنش به برخی از شخصیت های ایرانی و البته غیرفارسی زبان حاضر در خارج از کشور است که ایران چند زبانی را ایرانی چند ملیتی می دانند، متاسفانه دکتر نوری زاده_عمداً_با دلایل درست به نتایج نادرست رسیده است. او از وجود یک ملت در داخل مرز های یک کشور سخن می گوید، وی حتی بارها بر لزوم فدرال بودن سیستم سیاسی حاکم در ایران پس از جمهوری اسلامی تاکید کرده است؛ ولی_به مانند مواضع گذشته اش در مورد اقلیت های زبانی_ باز هم به نحو عامدانه ای پنهان کاری می کند و ذهن بیننده را با دیدی پر از ابهام_نسبت به چگونگی این فرآیند پخش قدرت از مرکز به سراسر کشور_تنها می گذارد. به نظر من فهمیدن این نکته_از لابلای چنین نطق هایی_که منظور آقای نوری زاده از واژه ی فدرالیسم، نه فدرالیسم زبانی-قومی بلکه یک سیستم ایالتی-ولایتی است، چندان دشوار نیست. سیستم ایالتی مورد اشاره ی ایشان به نوعی همان سیستم استانی کشور است با این فرق که این بار استان ها در اداره ی بسیاری از مسائل، خودگردانند. این نکته ی ظریف_که در سخنان آقای نوری زاده دیده می شود، دید حداکثری بسیاری از تحلیل گران کنونی در قبال مساله ی اقلیت قومی است.افرادی مانند آقای نوری زاده به این واقعیت به خوبی واقف شده اند که  سیستم حاکم در ایران باید فدرال و چند مرکزی باشد، ولی متاسفانه آن ها_به دلیل آن چه که ترس از تجزیه ی کشور می خوانند، غلظت این دید را_در دو شاخه ی اساسی_تا حد زیادی تقلیل داده اند. آن ها "خود مختاری" را رد می کنند و "خود گردانی" را تشویق، و در روی دیگر ماجرا نیز مشاهده می شود که متاسفانه آن ها بر مساله ی ایالت(به عنوان یک موجودیت جغرافیایی و بدون توجه به بافت زبانی گاه بسیار متغیر آن) تاکید می کنند ولی بحث درباره ی مناطقی جدا_و در عین حال داخل کشور_ که در آن ها یک زبان خاص غیر فارسی تکلم می شود را فاقد موضوعیت می دانند. به نظر من این دو نکته آن قدر آشکار هستند که توجه هر کسی را به خود جلب کنند، و اتفاقاً به همین دلیل است که من به راستی شک دارم که افرادی به مانند دکتر نوری زاده از این نکات آگاه نباشند_و سپس این گونه سخن بگویند.        

مردم ایران_علی رغم تنوع گسترده ی زبانی و مذهبی کشور_ یک ملت واحدند.این یک واقعیت انکارنشدنی است؛ تصور می کنم افرادی که از چند ملیتی بودن مردم ایران سخن می گویند،مقصودشان(در بیشتر موارد) نه دفاع از تجزیه ی کشور، بلکه پاسداشت_و بخصوص جلوگیری از نابودی_زبان های غیرفارسی موجود در کشور باشد. به نظر من باید به صورتی بی طرفانه بررسی شود که چرا فعالان قومی از نابودی زبان های مادریشان_در دراز مدت_هراس دارند...و آیا حق ندارند؟ بدون شک تا هنگامی که شخصیت های پرنفوذ اپوزسیون_از جمله دکتر نوری زاده_ به سکوت معنادار خود در قبال چگونگی وضعیت زبانی(منظور زبان های رسمی کشور است) ایران در آینده پایان ندهند، چنین سخنان به ظاهر تجزیه طلبانه ای از سوی شخصیت های اثرگذار قومی هم چنان ادامه خواهد یافت.

ایران در آینده تنها در صورتی تجزیه نخواهد شد که در مناطق غیر فارس نشین کشور_متناسب با وضعیت زبانی هر منطقه_علاوه بر زبان فارسی، زبان های محلی نیز رسمی باشند؛ به نظر من رسمی شدن زبان های محلی در کشور باعث تضعیف زبان رسمی سراسری(فارسی) نمی شود بلکه می تواند باعث غنای فرهنگی هر چه بیشتر کشور بشود. مدل موفقی که حتی با وجود تنوع قومی،زبانی و حتی مذهبی بیشترش_نسبت به ما، با این سیاست مانع از فروپاشی خود گردید، "جمهوری هندوستان" است، بزرگ ترین دموکراسی جهان اکنون در حال تبدیل به یک ابر قدرت است.در این کشور دو زبان رسمی سراسری(انگلیسی و هندی) و  زبان رسمی محلی(در ایالات مختلف به غیر از ایالت مرکزی(دهلی نو)) وجود دارند، به نظر من مثال هندوستان بسیار گویاست و به راستی جای تاسف است که با وجود چنین مدل های همزیستی مسالمت آمیزی بین زبان ها،نژاد ها و مذاهب مختلف در نزدیکی مان، هنوز که هنوز است از نژاد پرستی زبانی در رنجیم. اشتباه ظریفی که برخی تحلیل گران مرتکب می شوند، این است که دورنمای فدرالیسم در ایران را با ساختار ایالتی موجود در ایالات متحده ی آمریکا_و نه مدل همگون و تقریباً یکسانی مانند هندوستان_مقایسه می کنند و سریعاً نتیجه می گیرند که یک کشور تنها با دارا بودن یک زبان رسمی_ در کل کشور_می تواند حرفی برای گفتن داشته باشد و بس. آن ها به چند نکته ی ساده و آشکار توجه نمی کنند؛ اولاً این که ایران(با همه ی اقوامش) دارای قدمت تاریخی است و آمریکا فاقد چنین پیشینه ای...اصلاً شماری از انگلیسی های فراری از یوغ امپراتوری بریتانیا به این قاره ی تازه آمدند و سرخپوست ها را قتل عام کردند و خود کشور تشکیل دادند، توجه کنید که_در این ماجرا_رد پای قومیت غیر انگلیسی زبان دیده نمی شود(به جز در استان "کبک" در کانادا که اکثراً فرانسوی زبانند_و اتفاقاً در آن ایالت زبان های فرانسوی و انگلیسی_هر دو_رسمی می باشند). دومین نکته این است که مرزبندی ایالتی ایالات متحده تنها مبتنی بر مرز های جغرافیایی_و نه زبان های بومی_ است، زیرا "زبان بومی"ای در این کشور وجود ندارد؛ فقط چند صد هزار سرخپوست هستند که_بعد از آن همه قتل عام_الان از حقوق زبانی لازم برخوردار شده اند، و الا زبان مادری اکثریت قریب به اتفاق مردم این کشور انگلیسی است.

آقای نوری زاده در فرازی دیگر از سخنانشان، به ناگاه عنان را از کف می دهد و بدون هیچ گونه رودربایستی می گوید:"...ما نباید بگوییم "ایرانی کرد زبان"، بلکه باید بگوییم "کرد ایرانی"، کرد ها ایرانی هستند و نامیدن آن ها با عنوان ایرانی کرد زبان اصلاً خودش یک توهین است به ایرانی بودن آن ها..." ، از این سخنان چه چیز را می توان برداشت کرد؟ آیا بیننده ی متفکر این ذهنیت را پیدا نمی کند که شاید جناب نوری زاده ایرانی بودن را مترادف با فارسی زبان بودن بدانند؟ و اصلاً پرسش اساسی این است که آیا از این جملات می توان برداشت دیگری کرد؟!  جناب آقای نوری زاده! کدام توهین بالاتر از این که شما موجودیت(=رسمی بودن) یک زبان غیر فارسی و کهنسال را_در نهان_ خطری برای تجزیه ی کشور می دانید؟ آیا "این" توهین یه کل آن چیزی که "حقوق بشر"ش می خوانید، نیست؟ سکوت تا به کی آقای دکتر؟

امکان دارد که برخی افراد زدن این گونه حرف ها خطاب به شخصیتی مانند آقای نوری زاده را برنتابند و نگارنده را متهم به ایجاد تفرقه بین نیروهای اپوزوسیون و تضعیف این شخص کلیدی کنند...باید یاد آوری نمایم که نقد کردار و گفتار و افکار یک شخصیت به معنای تخریب وی نیست،حداقل در وب نویس "زبانی برای سخن گفتن" همواره تلاش کرده ام تا نقد هایم منصفانه باشد. بدون شک دکتر علیرضا نوری زاده یکی از شخصیت های کلیدی اپوزوسیون ایرانی مقیم خارج کشور است و من شخصاً به دلیل علاقه ی بسیارم به ایشان، این گونه وی را نقد کردم. دکتر نوری زاده جزو معدود مخالفانی است که به قول خودش"...هم "ولی فقیه در وطن" و هم "ولی فقیه در جوار وطن" همواره برای سرش جایزه تعیین کرده اند..."، انتظاری که از آقای نوری زاده می رود این است که در قبال پاسداشت زبان های محلی کشور ایران تلاش_و البته احساس مسئولیت بیشتری_بکنند.

3.

شبکه ی خبری فارسی صدای آمریکا را می توان پرنفوذ ترین رسانه ی دیداری و شنیداری حال حاضر_در بین رسانه های فارسی زبان، که در تضاد با منافع جمهوری اسلامی ایران عمل می کند، لقب داد. برخلاف انتقاد برخی افراد_مبنی بر این که این شبکه رسانه ای تجزیه طلب است، کارکنان این کانال تلویزیونی همواره تلاش کرده اند تا به موجودیت اقوام ایرانی در داخل کشوری واحد_والبته بدون اشاره به مقوله ی زبان این اقوام_اشاره داشته باشند. وجود این چنین دیدی در این رسانه ی اثرگذار را می توان یک واکنش ناشی از ترس از وقوع دوباره ی وقایع رخ داده شده در ابتدای انقلاب 57 _خصوصاً در مناطق سنی نشین کردستان ایران،تعبیر کرد. امری که یکی از نمودهای آن را می توان در سری برنامه های دنباله دار پخش شده در تابستان سال 87_در رابطه با شناخت روش ها و اهداف احزاب اپوزوسیون کرد ایرانی، مشاهده کرد. با این وجود متاسفانه این "اندک انصاف" در مورد بقیه ی قومیت ها دیده نمی شود. در سوی دیگر بررسی عملکرد این شبکه، دیده می شود که سکوت در قبال زبان های غیر فارسی کشور ایران همچنان ادامه دارد، شبکه ی یاد شده از رسانه هایی است که همواره نسبت به نقض حقوق بشر در ایران حساسیت گاه شگفت آوری را به خرج داده است، ولی با نهایت تعجب در آن به ندرت از حق آموزش به زبان مادری برای هر فرد سخن گفته می شود؛ نه در مورد  قومیت های غیر فارسی زبان ایران، نه درباره ی تامیل های سریلانکا و نه حتی در مورد کردهای ترکیه.  

نکته ی دیگری که در مورد این شبکه جلب توجه می کند، حضور پررنگ دکترعلیرضا نوری زاده به عنوان مفسر در بسیاری از برنامه های آن (از جمله تفسیر خبر، خبرها و نظر ها، دو روز اول_در تلویزیون شبانگاهی، و زیر ذره بین_در رادیوی بامدادی) است، این حضور به حدی پرشمار و جهت دار است که به عقیده ی بسیاری از ناظران نوری زاده را باید نه یک مفسر مستقل، بلکه یک تحلیلگر صدای آمریکا نامید.

4.

از زمانی که سرویس جهانی بی بی سی، شبکه ی تلویزیونی فارسی اش را راه اندازی کرده است، می توان به عینه مشاهده کرد که بی بی سی فارسی_به نحوی غریب_بازار رسانه ای ایران را اشغال_و شاید اشباع_کرده است، نکته ای که در مورد این شبکه جالب توجه به نظر می رسد، این است که بی بی سی فارسی تقریباً برای همه ی صنوف، گروه های سنی و گرایش های سیاسی برنامه دارد، در یک نگاه کلی_و البته همراه با دیدی تاریخی_می توان بی بی سی فارسی را یک رسانه ی قوی، کهنه کار و در عین حال خائن به سرنوشت مردم ایران دانست. در مورد مساله ی قومیت، حتی آن "اندک انصاف" صدای آمریکا هم در بی بی سی فارسی دیده نمی شود. در اوایل آغاز به کار این تلویزیون، در برنامه های رادیویی آن همواره از راه اندازی این تلویزیون با هدف ارائه ی خدمات به "100 میلیون فارسی زبان" سخن گفته می شد، 100 میلیونی که 80 میلیون آن (با احتساب ایرانیان خارج از کشور)  همان مردم ایران هستند و بقیه اش هم افغان های دری زبان و تاجیک ها... به راستی که جای شگفتیست.

فکر می کنم ماه گذشته بود که در یکی از برنامه های "60 دقیقه" ی شبانگاهی بی بی سی دو گزارش پی در پی را دیدم که اولی از مصادیق نقض حقوق بشر در ایران(مانند اعدام نوجوانان،برخورد خشونت آمیز با اقلیت های مذهبی_خصوصاً اهل تسنن،برخورد خشونت آمیز با مخالفان سیاسی و ...) سخن می گفت و دومی در روایتی باز هم حقوق بشری از همسایه ی شمال غربی ایران(جمهوری ترکیه) دقیقاً بر روی مطلبی مانور داد که در گزارش اول از اشاره به آن خودداری شده بود؛ راستی اصلاً این"حقوق زبانی" از کجا نشات می گیرد که برای کردهای ترکیه مشروع جلوه داده می شود ولی به ایران که می رسد، داستان دراز،دروغ و پر پیچ و خم "لهجه های فارسی"_در مورد قومیت هایی که شمارشان بیشتر از 60 درصد جمعیت کشور است_ باز هم خوانده می شود؟!

5.

در کشوری زندگی می کنیم که هم نظام سیاسی بر سر کار آن، هم شاهنشاهی پهلوی در گذشته بر سر کار بوده ی آن و از همه مهم تر هم بیشینه ی نیروهای مخالف نظام فعلی آن، همگی بلا اتفاق بر این نکته توافق داشته و دارند که ایران یک کشور فارسی زبان است؛ و اگر احیاناً فرآیند فارسیزه کردن در نقاطی از کشور خوب انجام نشده است، مطمئناً آن ها "باید" فارسی زبان بشوند. ما قرار است به کجا برویم؟ آیا روشنفکری_به معنای واقعی کلمه_در این کشور وجود ندارد؟ نژاد پرستی تا به کی؟ آیا یک اقلیت قومی باید تنها به این جرم که زبانش از امکان آموزش رسمی(از دوره ی ابتدایی) برخوردار نیست، فاقد هر گونه "زبان مادری مدون و ساخت یافته" تلقی شود و در نتیجه "فارسی زبان"؟ آیا این ناقض به اصطلاح حقوق بشر نیست؟ و به نظر من پرسش اساسی_که باید از هرکدام از آقایان پرسیده شود، این است که "آیا وقت آن نرسیده است که برای "اعدام خاموش" بیش از 60 درصد جمعیت این کشور فقط اندکی ناراحت شوند؟"...آقایان ناراحت نشوند، عبارت سازی نکردم، دقیقاً از عبارتی که صندوق کودکان ملل متحد(یونیسف) برای وصف فرآیند ممنوعیت آموزش رسمی یک زبان در بین مردمی که به آن زبان سخن می گویند، استفاده کردم، "اعدام خاموش".

دکتر نوری زاده بارها از اشتباه تاریخی اکثریت قریب به اتفاق جنبش روشنفکری ایران_وبخصوص خود او(به جز معدود افرادی مانند "مهشید امیرشاهی")، در حمایت بی قید و شرط از آیت الله روح الله موسوی خمینی در جریان انقلاب ملی-خلقی سال 57 سخن گفته است، آیا وقت آن نرسیده است که این مهره ی مهم موضع خود را نسبت به مسئله ی "قومیت ها" و یا به عبارت گویا تر "غیر فارسی زبان ها"_در کشور ایران_ بیشتر به واقعیت امر نزدیک کند؟ افرادی مانند او به خوبی می دانند که یک اشتباه_و شاید خیانت_تاریخی دیگر، مطمئناً به تجزیه ی کشور(دست کم در مناطق کردستان،آذربایجان و خوزستان) خواهد انجامید؛ و این بار شاید دولت مرکزی دیگر نه توان و نه فرصت لازم را برای سرکوب شورش های قومی دارا نباشد.       

6.

در اوایل آغاز به کار این وب نوشت، تصمیم گرفته بودم که برای شناساندن "سوران"(مدیر وب نوشت) از عبارت "کرد ایرانی" ساکن در شهر سقز استفاده کنم، و به راستی هیچ گاه نیتم از به کار بردن عبارت "کرد ایرانی"_ به جای "ایرانی کرد زبان"_ این نبود که فاکتور ایرانی بودنم را مساوی فارسی زبان بودن در نظر گرفته باشم(و یا احیاناً انکار موجودیت زبان مادری ام)؛ من یک کرد زبانم که_نه متاسفانه و نه خوشبختانه!_تنها زبان رسمی کشورم فارسی است، و اتفاقاً به همین دلیل خیلی دیرتر از آغاز تحصیلات رسمی به یادگیری زبان مادری ام روی آورده ام...اصلاً اهل تظاهر نیستم،به گذشته ی خودم که می نگرم با شفافیت هر چه تمام تر می بینم که خودم همواره یک قربانی نژاد پرستی زبانی موجود در این مملکت بوده ام.

بالاخره این همه رو گفتم تا ساده بهتون بگم که من یک "ایرانی کرد زبان" بودم_و هستم_نه "کرد ایرانی"...! بین خودمان بماند ولی الان که یادداشت را مرور می کنم تازه می فهمم که چه قدر این لقمه ی کوچک را دور سر خواننده ی نگون بخت چرخانده ام!