جمعه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۷

دوره ی هفتم جشنواره تئاتر کردی سقز،مکانی برای تجلی کینه های قدیمی

1. هفتمین دوره ی جشنواره ی تئاتر کردی سقز پس از وقفه ای چهارساله از
چهارم تا هفتم شهریور 87 در مجتمع فرهنگی-هنری اداره ی ارشاد اسلامی
شهرستان سقز برگزار شد.
2. در طول برگزاری جشنواره بارها صداهایی ناراضی از سطح کیفی جشنواره
شنیده شد،و البته بی انصافیست اگر آن ها را به کل به ناحق بدانیم. "فاتح
بادپروا" عضو هیات بازبین جشنواره ی هفتم در پایان روز دوم در گفت وگو با
تارنمای خبری شارنیوزعنوان می کند که:" تنها 3 نمایش واجد شرایط حضور در
جشنواره بودند"،او در ادامه دلایل را این گونه ذکر می کند:" به جرات می
توانم بگویم که دلیل اصلی،سه سال (؟) توقف جشنواره تئاتر کردی و دلسرد
شدن گروه هایی که برای این جشنواره برنامه ریزی داشتند"
وی سپس فضای تئاتر سقز را "مسموم" و سه نمایش ارائه شده از طرف سقز را
نیز "دارای شرایط حذف شدن"،توصیف می کند؛البته _برای این که به کسی
برنخورد_ بلافاصله این "مسمومیت" را به کل کردستان و حتی ایران تعمیم می
دهد.
3. جای تاسف است که مدیران سنندجی محترم_و نه سنندجی ها_به راحتی آب
خوردن،چهارسال پیاپی مانع از برگزاری این جشنواره شدند و آب هم از آب
تکان نخورد،و البته تاسف اصلی در این جاست که امسال همه_به جز اندکی_
دراین باره دروغ گفتند.من در عصر روز پایانی در مکان نمایشگاه حضور
داشتم، هنگامی که خبرنگار شبکه ی Kurdistan TV از آقای ... از علت عدم
برگزاری چهارساله جشنواره پرسید،او در جواب "مشکلات مالی" را ذکر کرد.از
این که دانسته دروغ می گفت بسیارمتاثر شدم،آن آقا خوب می داند که نرسیدن
بودجه به جشنواره،محصول کدام کینه ی قدیمی است ولی با دروغ گفتنش دلیل
اصلی را_به زعم خودش_ از دید آن خبرنگار پوشاند.
4. داستان چیست؟ جشنواره ای در شهری غیر از مرکز استان_و البته در همان
استان_برگزار شده است و مرکز استان بدون هیچ شرمی زوزه می کشد،قلدری می
کند،مانع بودجه دهی به آن می شود.چرا این رخداد در شهری مانند تبریز و در
استانی مانند آذربایجان شرقی رخ نمی دهد؟ به عنوان یک مثال ساده قضیه ی
دانشگاه را پیش می کشم،دانشگاه تبریز_اگر در ذکر شهرها اشتباه نکنم_ در
شهرهای بناب،مرند و میانه دارای دانشکده است،و البته دانشگاه کردستان
قرار است در تاریخی ترین و فرهنگی ترین شهر استان کردستان،دانشکده ی
کشاورزی باز کند!
5. و اکنون ما مانده ایم و ادامه ی سریال قدیمی حسادت یک شهر به شهر
دیگر،آن گونه که از قراین برمی آید این سریال هنوز تا پایان راه درازی
دارد زیرا هیچ کس شهامت گفتن حقیقت را ندارد،از روشنفکر بگیر تا رسانه
،حتی یک صدای مستقل_در این مورد_ را نمی شنوی،"این" ناراحت کننده است.

پنجشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۷

شماره ی جدید "راسان" منتشر شد،زنده باد فمینیسم!

1. یک شماره ی جدید. در نگاه اول جامع بودن مطالب و مستقل بودن تفسیرها
نظرت را جلب می کند،دقیق تر که می شوی نسبت مطالب به زبان های کردی و
فارسی را برابر می بینی و خوشحال می شوی که این یکی برخلاف بقیه ی
نشریات،زیاد_و یا مثل "کوشا" صد درصد_ فارسی نمی نویسد، ولی فقط یک لحظه
درنگ کافی است تا افسوس بخوری که جریده ای با این توان را چرا نباید در
قالب هفته نامه_و یا حتی روزنامه_ببینی،دقیق تر که می شوی می بینی که
نوشته اند ماهنامه است ولی در این اواخر به "چند ماهنامه" ارتقا درجه
یافته است، می گویند مشکلات مالی دارند،خدا می کرد فقط همین بود.سردبیر
هم که شکرخدا بارها تغییر کرده است،;این همه تغییر در حساس ترین قسمت چه
معنایی می تواند داشته باشد؟ آیا معنایی غیر از "عدم توانایی تحمل عقاید
یکدیگر" دارد؟ چرا این همه اختلاف؟ در صفحه ی پایانی شماره ی جدید هم
هرچه گشتم، نامی را تحت عنوان سردبیر پیدا نکردم،خدا همه ی ما را عاقبت
به خیر کند!

2. راسان با مدیرمسئولی "ثریا عزیزپناه" ، سردبیری "رویا طلوعی" و یک
نگاه فمینیستی آغاز شد. آمد تا نشریه ای برای زنان و دختران این دیار
باشد، و شد.در زمانی که هیچ کدام از روشنفکرها از "آن نصف دیگر" یادی نمی
کردند و همه_به جز اندکی_ به ورطه ی "روشنفکری مردانه" خزیده بودند، به
یک باره راسان با رسایی هر چه تمام تر نوای "تمدن زنانه" را در "سرزمین
قتل های ناموسی" سر داد و این در آن برهه از زمان مبارک ترین اتفاق ممکن
بود.

3. و دیدیم که با مخالفت شدیدی روبه رو شد:"آن ها از جمهوری اسلامی پول
می گیرند"،"مرتیکه ها چه طور جرات می کنند "رییس حکومت هه ریم" را زیر
سوال می برند؟" و ... . واکاوی جامعه ی خودمان را خیلی پیچیده نکنیم،این
است جامعه ی ما،این است جامعه ای که در آن یا خودی هستی یا غیرخودی،این
است جامعه ای که در آن اگر یادآور شوی که خبرنگار انتقادکننده از "مسعود
بارزانی" به زندان طولانی مدت محکوم شده است،برچسپ "جاش"می خوری...به
راستی که از ماست که بر ماست.

4. اما اینک تب فمینیستی راسان ،اندکی پایین آمده است و من نمی دانم که
این اتفاق را شوم بنامم یا زیبا،در این شهر و در این منطقه، به این گونه
صداهای مخالف سنت،سخت نیازمندیم.به هر حال برای این جریده ی فرهنگ ساز
آرزوی توقیف نشدن و همچنین پول کم نیاوردن(!)دارم.


پانوشت:

تعریف فمینیسم (Feminism) برگرفته از بخش فارسی دانش نامه ویکی پدیا:

فمینیسم یا جنبش اصالت زنان یا زن باوری ،بخشی از پدیده یا جنبش توجه به
دیگری یا اصالت دیگری است ،جنبشی که در قلمرو نژاد، قومیت و جنسیت پدیدار
شد‌ ،فمینیسم در عین حال پر سر و صداترین و توجه‌برانگیزترین بخش این
جنبش نیز هست که روایت‌های مختلفی چه در جهت موافق و چه در جهت مخالف
دارد.
واژهٔ فمينيسم را نخستين بار شارل فوريه ، سوسياليست قرن نوزدهمی برای
دفاع از جنبش حقوق زنان به کار برد.
فمینیسم مجموعهٔ گسترده‌ای از نظریات اجتماعی، جنبش‌های سیاسی، و
بینش‌های اخلاقی است که عمدتاً به وسیلهٔ زنان برانگیخته شده‌اند یا از
آنان الهام گرفته‌اند، مخصوصا در زمینه شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی
آنها. به عنوان یک جنبش اجتماعی، فمینیسم بیشترین تمرکز خود را معطوف به
تحدید نابرابری‌های جنسیتی و پیشبرد حقوق، علایق و مسایل زنان کرده‌است.

و اما یک تذکر و شاید تلنگر برای برخی افراد:

من با آرمان های فمینیسم چندان موافق نیستم ولی در هنگامه ای که "سربریدن
های ناموسی مریوان" به یک عمل شرعی و مقدس تبدیل می شود_برای احقاق حقوق
همه ی خواهران و مادرانم،"باید" فمینیست باشم.زیرا آن ها هستند که نسل
فردا را پرورش می دهند. تغییر رفتارهای یک جامعه تنها در صورتی ممکن است
که تک تک ما تغییر کنیم، و این می تواند حقیقت پیدا کند.

دوشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۷

استان کردستان شمالی با مرکزیت بوکان!

1. هفته نامه ی "کوشا"،ویژه نامه ی بوکان،تکاب،سقز و بانه،صفحه ی
چهارم،نطق پیش از دستور دکتر قسیم عثمانی،نماینده ی بوکان در مجلس شورای
اسلامی: "...مطالعه وزارت کشور در جهت ایجاد استان جدید کردستان شمالی با
مرکزیت بوکان با توجه به موقعیت استراتژیک و ظرفیت های بالقوه ی آن و
رفع شبهه ی تبعیض بین غرب و شرق کشور..."
نه با طرح تشکیل استان جدید مشکلی وجود دارد و نه با مرکزیت بوکان،مساله
ی اساسی این است که آیا شهرستان بوکان توانایی و قابلیت مرکز استان شدن
را دارد و یا خیر.

2. در جنوب استان آذربایجان غربی شهرستان های مهاباد و میاندوآب
فرمانداری ویژه هستند(مرحله ی قبل از تبدیل یک شهرستان به مرکز
استان،"فرمانداری ویژه" است) و چندین سال پیش نیز قرار بود که شهرستان
سقز نیز به این مرحله ارتقا یابد(ساختمان نیمه کاره رها شده ی آن در تپه
ی شریف آباد_واقع در پایین پارک لاله)،اضافه بر این همه ی ما می دانیم که
طرح تشکیل "استان مکریان" با مرکزیت سقز در دولت سید محمد خاتمی در
چندقدمی اجرایی شدن قرار داشت که با راه پیمایی خونین مرداد 84 (برابر با
آگوست 2005) در سقز_که به گفته ی رسانه های داخلی 2 و بر طبق گزارش
سازمان دیده بان حقوق بشر 12 کشته بر جای گذاشت_ مسکوت گذاشته شد،علاوه
بر همه ی این ها کاملا واضح است که تصمیم بر مرکز استان شدن یک
شهرستان،داشتن زیرساخت های اساسی_از جمله فرودگاه_را برای آن شهرستان
الزامی می کند،تا آن جا که من اطلاع دارم_به دلیل نزدیکی سقز و بوکان و
در حال ساخت بودن فرودگاهی در سقز_چنین طرحی در بوکان نه تنها در کوتاه
مدت بلکه در بلندمدت نیز پیش بینی نشده است .
3. آقای عثمانی در نطقشان به موقعیت استراتژیک شهرستان بوکان اشاره کرده
اند.قاعدتا در جایی که از نظر سیاسی استراتژیک و از نظر نظامی سوق الجیشی
باشد،باید شاهد وجود پادگان های نظامی در آن شهر باشیم،باز هم بر طبق
دانسته های من در بوکان نه پادگان ارتش وجود دارد و نه پادگان سپاه.
البته ایشان عبارت " رفع شبهه ی تبعیض بین غرب و شرق کشور" را هم به کار
برده اند که من هر چه فکر کردم نتوانستم ارتباط آن را با طرح تشکیل استان
جدید بفهمم.
4. از نماینده های مناطق کردنشین انتظار می رود که به جای مطرح کردن
موارد بیهوده و آلوده به تعصب،با تکیه بر طرح های عملی و مثمرثمر در جهت
کم کردن مشکلات حوزه ی انتخابیشان تلاش کنند.




پانوشت:

چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۷

آیا عمران صلاحی همانی بود که رسانه ی ملی به ما شناساند؟


مشغول وبگردی بودم که به ناگاه در یک تارنما با شعری از عمران صلاحی روبه رو شدم،به راستی شوکه ام کرد،در یک لحظه همه ی چیزهایی که صدا وسیما و مطبوعات در موردش گفته و نوشته بودند،یادم آمد،قبل از خواندن این شعر فکر می کردم صلاحی یک شاعر بی آزار و خنثی_از نظر سیاسی_ بوده و اصلا تصور نمی کردم که شاعر تبریزی سراغ این مقولات هم رفته باشد.البته راستش را بخواهید من هنوز هم شک دارم که عمران یک همچین شعری را گفته باشد!

شعر را_به همراه نشانی سایت یادشده_در زیر می آورم:


من یک ضد انقلابیم!

من ضدِ انقلابم
من عاشقِ اراذل و اوباشم
من دوستدارِ اشرارم
من جانیان و راهزنان را
بسیار دوست دارم
مُزدور و سر‌سپرده‌ی بیگانه‌ام
من دوستدارِ خائنِ بالفطره، «حیدر»م
وقتی
حیدر عمو اوغلیِ خدا‌نشناس
در گُنبدِ امام رضا برق می‌کشد
من کِیف می‌کنم
وقتی جنابعالی
از انقلاب
معنایِ دیگری داری
من ضدِ انقلابم، آری!

ستار‌خان
این لاتِ کوچه‌گردِ یکه‌بزن را
بسیار دوست دارم
اما ز شیخِ نوری
این مردِ انقلابی
این چهره‌ی مبارز
بیزارم
من دوستدارِ روزبهِ خائنم
با حرف‌هایِ خائنانه‌ی گُلسرخی
من عشق می‌کنم

آری، انگار این‌جور است!
من آدمِ خطرناکی هستم
رذلم، شَرَف ندارم، پستم
رندم، شرابخوارم، مستم
دیگر به راهِ راست هدایت نمی‌شوم
با شیطان همدستم
گویند این لعین
یک‌لحظه نیز گوش به فرمان نیست
شیطان اگر جز این باشد
دیگر شیطان نیست!
شیطان
در کارخانه‌ها
ور می‌رود
با چرخ و دنده‌ها
هِی چوب لایِ چرخ گذارد
شیطان
در مزرعه
خوابیده پایِ ساقه‌ی گندم
تا بچه‌هایِ آدم را
بارِ دگر فریب دهد

گویند جن
می‌ترسد از تلاوتِ بسم الله
اما
سَمپات‌هایِ جن می‌گویند
بسم‌الله
از نامِ جن می‌ترسد!
از بچه‌هایِ شیطان هم
خیلی خوشم می‌آید
از بچه‌هایِ بی‌ادب و بی‌هنر
مخصوصاً از جنابِ علی‌مردان خان
فرزندِ با‌شهامتِ عباس‌قُلی!
خیلی خوشم می‌آید
من با علی رفیقِ صمیمی هستم
با آن علی که حرفِ مادرِ خود نشنید
و رفت و ناگهان
افتاد تویِ حوض
گویی
با ماهیِ سیاهِ نترسی قرار داشت

بگذار بیش‌تر
خود را معرفی بکنم
من خانه‌ای ندارم، اما
لعنت بر آن‌کسی که بگوید بیکارم
من
شغلم تحصن است
خشمم اضافه‌کار است
مُزدم...
باروت و سُرب!
تا خرخره
در باتلاقِ قرضم
با این حساب
از مُفسدینِ فی‌الارضم
قلبم
در قوریِ شکسته‌ی گُل‌نقشی
دَم کرده خون و ریخته تویِ دو استکان
در چشم‌هایِ من
در سینه‌ام
سازِ شکسته‌ای است
آویخته به دیوار
خاموش و در خیالِ مخالف نواختن

این هم آدرس تارنما:

http://www.iranima.com/

دوشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۷

خاورمیانه به کجا می رود؟

1. امروز صبح _حوالی ساعت 12_ در حال تماشای شبکه ی CNN بودم که به ناگاه برنامه های عادی قطع شد و دوربین به اسلام آباد رفت:"رییس جمهوری اسلامی پاکستان،پرویز مشرف،استعفا داد".
2. پس از به ثمر رسیدن انقلاب سال 1357 ایران،حداقل یکی از شعارهای آیت الله خمینی برآورده شد; "موج بیداری اسلامی".مسلمانان_به خصوص در خاورمیانه_به شدت احساس "بودن" کردند.این موج در آغاز فقط رنگ اسلامی داشت و مسئله ی شیعه و سنی زیاد مطرح نبود،ولی پس از مدتی جمعیت سنی خاورمیانه کم کم از خطر بالقوه ای که یک دولت شیعه (آن هم از نوع دوازده امامی) می توانست برایشان به وجود آورد،آگاه شدند،در بسیاری از مناطق _از جمله جنوب پاکستان،بلوچستان ایران و افغانستان و بعد ها کردستان ایران و عراق_ پان اسلامیست ها جهت "برپایی حکومت اسلامی و بازگشت به روزهای نخستین اسلام" دست به کار شدند،همزمان شاهد اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی بودیم،کاری که با آن آمریکا شدیدا احساس خطر کرد و در آن لحظه ی تاریخی _برای مقابله با شوروی کمونیست_به اسلام سنی افراطی روی آورد و طالبان را "پرورش داد".ارتش سرخ در حالی از افغانستان بیرون رفت که زمینه برای به حکومت رسیدن یک موج بنیادگرا فراهم شده بود،امروز هم بنیادگرا ها در پاکستان و افغانستان می خندند; "هیولای بزرگ" رفته است.
3. پاکستان به سمت دموکراسی می رود;دموکراسی با کسی تعارف ندارد،دیکتاتورها باید بروند حتی اگر کسی مانند مشرف باشد.او به ملتش خیانت نکرد،هرچند با روشی غیرقانونی بر سرکار آمد ولی نگذاشت اسلامی های تندرو پاکستان اتمی را در دست بگیرند،او رفت و به ما درس میهن پرستی داد.
4. دموکراسی برای پاکستان_حداقل در مقطع فعلی_ نه خوب است و نه پایدار،دولت این کشور توانایی مبارزه با بنیادگراهای جنوب را ندارد و اصولا علاقه ی زیادی هم به این کار نشان نمی دهد;ناپایدار هم از آن نظر که در این کشور، باز هم احتمال بر سر کار آمدن نظامی ها وجود دارد،آمریکا پاکستان را رها نخواهد کرد،از دیدگاه تندرو های کاخ سفید در پاکستان همواره "وضعیت فوق العاده" برقرار است.
5. آمریکا در سراسر منطقه_به جز ایران_حضور نظامی دارد،ایران شیعه هم چنان بر مواضعش پاقشاری می کند،بنیادگرایان سنی به شدت مشغول جذب نیرو هستند،عراق_با وجود ناامنی های فعلی_در حال تجربه ی "آرامش قبل از طوفان بزرگ" است،امیرنشین های خلیج فارس مطیع تر و مطیع تر می شوند و هر روز شعر "خاورمیانه بزرگ" را بهتر از دیروز از بر می کنند; به همه ی این ها مسائل کرکوک،تضاد شدید ترکیه و ایران با دولت منطقه ای کردستان عراق و اکنون رفتن مشرف را اضافه کنید،منطقه ی ما به سمت یک وضعیت خطرناک پیش می رود.