چهارشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۷

پان ترکیسم

· یک نکته ی مهم این است که شماری از هم وطنان ما_که اتفاقا ً کم هم نیستند_ ترک (و یا به تعبیر امروزی ها "آذری" ) هستند و به نظر من کسی حق ندارد که به این دلیل که آن ها غیرآریایی هستند، آن ها را غیر ایرانی بنامد؛ آن ها هم وطنان ما هستند.
· این نوشتار می خواهد به "پان ترکیسم" بپردازد و البته امکان دارد که برخی دوستان این پرسش را مطرح کنند که آیا جای آن نبود که به موضوعاتی نظیر "پان عربیسم" و یا "شوونیسم فارس" پرداخته می شد، من به این دوستان حق می دهم، ولی باید توجه داشت که با اندکی دقت در احوال ایران کنونی می توان به راحتی مشاهده کرد که این مکتب فکری خطرناک چگونه دارد یارگیری می کند؛ و به همین دلیل پرداختن به این موضوع را ضروری دیدم.
چرا نگارنده به پان ترکیسم توجه کرده است؟ مگر پان ترکیسم چیست؟ چرا باید از آن ترسید؟
ما باید به پان ترکیسم توجه کنیم زیرا این مکتب فکری می خواهد هویت و خاکمان را از ما بگیرد، ما باید به پان ترکیسم توجه کنیم زیرا ایرانی بودن و ایران ما را نشانه رفته است؛ و ما مسئولیم، ما نمی توانیم بی تفاوت باشیم.


بسیاری از ترک زبانان ایران در نخستین واکنش نسبت به پان ترکیسم، آن را گزینه ای در برابر آن چه که آنان شوونیسم فارس می نامند، قلمداد می کنند. باید به آن ها_تا اندازه ای_حق داد، عواقب کاری که سلسله ی پهلوی خواست با زبان ترکی بکند_و تا اندازه ای هم کرد_ هنوز دارد بر وضعیت ایران اثر می گذارد.حکومت پهلوی تلاش کرد تا_از راه های مختلف_ ترک های کشور ایران را متقاعد کند که آن ها نه "ترک" بلکه "آذری ایرانی" و زبان آن ها به جای این که با زبان هایی مانند ترکی استانبولی و قزاقی خویشاوند باشد، از شاخه های "بسیار از مادر دورافتاده" ی زبان فارسی است. روشنفکرانی از بین خود ترک ها_مانند احمد کسروی_ هم طرفدار این سیاست بودند.
جمهوری ترکیه_و اندکی هم جمهوری آذربایجان_ پشتیبان اصلی مکتب پان ترکیسم در ایران_و کل دنیا_است. نوای پان ترکیسم در ایران توسط برخی رسانه های خارج از کشور(مانند "بخش فارسی رادیو آنکارا") تقویت می شود. این جریان است که می گوید ترک های ایران نه ایرانی بلکه ترک هستند، این صدا است که آن ها را به ترکستان بزرگ فرا می خواند؛ و دولتمردان ایرانی_در دوره ی پهلوی_ به جز "انکار هویت" کار دیگری نکردند.
متاسفانه داستان ترک زبانان در ایران بیشتر به یک کلاف سر در گم شبیه است تا یک مساله ی عادی، فارس ها(به عنوان بخشی از آریایی ها) _ با وجودی که آریایی ها هم خود مهاجر بودند _آن ها را مهاجر می خوانند و سعی دارند که به دلیل غیر آریایی بودن آن ها را تحقیر کنند، کار سخیفی که در اساس تفاوتی با نازیسم هیتلری ندارد. از ابتدای سلسله ی پهلوی تلاش بسیاری برای فارس کردن ترک ها انجام شده است، امری که جنبش هایی مانند حرکت اسلامی آذربایجان(به رهبری آیت الله شریعتمداری) در اوایل انقلاب 57 و همچنین قیام خرداد 85 شهرهای ترک نشین(که تقریباً می توان آن را تجزیه طلبانه نامید)، شکست آن را به وضوح نشان داد؛ با این وجود اصلاً جای تعجب نیست که چرا این سیاست های نژادپرستانه، نه تنها ادامه پیدا می کند بلکه شدیدتر هم می شود، مشکل ترک های ایران در یک جای دیگر است، آن ها زمان زیادی است که احساس پیروزی می کنند در حالی که واقعاً به دام افتاده اند...در حقیقت ترک ها توانسته اند_با همراهی غیرمستقیم حکومت مرکزی_ جمعیت فراوانی از خود را در پایتخت و شهرهای مهم نزدیک به آن (مانند کرج و قزوین) تثبیت کنند، و متاسفانه این توده ی عظیم در این دام بزرگ افتاده اند...آن ها را به مرکز می کشانند...در چند نسل فارس می شوند و البته هم زمان با این فرآیند، در آذربایحان غربی هم "ترک زدایی نامحسوس" ادامه دارد؛ به نقشه ای که در ابتدای یادداشت آمده است توجه کنید، تهران( به دلیل همین مهاجرت های گسترده) در آن قرار دارد! جای تعجب است که کسانی که به چنین نقشه هایی دل بسته اند، هیچ وقت نتوانسته اند_و یا نخواسته اند_رد پای نزاع ترک و فارس را در ماجراهایی نظیر جدا شدن استان قزوین از زنجان مشاهده کنند... بافت فارس حاکم، به قزوین_در مقایسه با زنجان_ به شدت توجه می کند( به این دلیل که آن را جزوی از بخش فارس ایران می داند)، و آن گاه پان ترک ها تهران را بخشی از آذربایجان جنوبی می دانند...به راستی که جای شگفتیست.
در دوره ی جمهوری اسلامی برای جلوگیری از گسترش گفتمان هویت طلبانه در بین مردم آذربایجان، سیستم حاکمه به ترفندهای بسیاری متوسل شده است، دور کردن ترک ها از مناطق حساس شمال غرب و کشاندن آن ها به مناطق مرکزی با هدف حل شدن در فرهنگ و زبان فارسی (چیزی که در بیشتر موارد، حداکثر در طول سه نسل اتفاق افتاده است)، ترغیب سرمایه دارهای بزرگ ترک (بخصوص تبریزی) به سرمایه گذاری در شهری مانند تهران(به جای تبریز) و در نهایت همراهی غیر مستقیم دولت با مهاجرت گسرده ی کردها به بخش گسترده ای از استان آذربایجان غربی(به غیر از منطقه ی مکریان در جنوب استان_که اکثریت ساکنان بومی اش،کرد می باشند)_امری که اعمالی مانند برخورد نکردن با قاچاق گسترده ی کالا و مواد مخدر در مرز استان یادشده با کشور ترکیه(که اکثراً توسط بخش کرد ساکن در آن منطقه انجام می شود) و یا کرد نشین معرفی کردن این استان در بسیاری از برنامه های تلویزیون دولتی را می توان در راستای آن دید. هدف چیست؟ چرا این گونه با ترک ها برخورد می شود؟ در مورد فارسیزه کردن یک شهر و یا استان، کردها هم همواره نسبت به عملکرد دولت درباره ی موارد خاصی مانند کلانشهر کرمانشاه معترض بوده اند، ولی چرا و چگونه در ایران کنونی شاهد تدوین استراتژی هایی سری و گام به گام برای خالی کردن قسمت های مرکزی و شمالی استان آذربایجان غربی از نژاد ترک هستیم؟ حکومت از این کار چه سودی می برد؟ به نظر می رسد که جمهوری اسلامی این طرح را با هدف برقرار کردن یک فاصله ی زمینی گسترده و ثابت بین دو منطقه ی مهم ترک زبان (از یک سو مناطق ترک نشین کشور ایران و از سوی دیگر کشور ترکیه) اجرا می کند...کار نابخردانه و غیرمسئولانه ای که سازنده ی جنگ های بسیاری در آینده ای نه چندان دور خواهد بود.
چند روز پیش در تارنمای http://www.mytabriz.com/ گفته ای از وزیر ارشاد(محمد حسین صفار هرندی) را خواندم که در پاسخ به پرسش یک خبرنگار، از تصمیم به تاسیس شبکه ای مستقل و ترک زبان برای ترک های ایران، در سازمان صدا و سیما خبر داده بود. آقای وزیر در پاسخ به پرسش بعدی که آیا این شبکه سراسری خواهد بود و یا نه، "ادغام سیمای استانی استان های ترک نشین" و نه "ایجاد یک شبکه با پوشش سراسری" را مقصود اصلی خود از ایجاد شبکه ی مستقل نامید! مفسر تارنمای یادشده ، پس از نقل خبر، چنین اقدامی را نه تنها به نفع ملت ترک ایران نمی دانست، بلکه آن را اقدامی مکارانه می خواند؛ به نظر می رسد که گفته های وزیر ارشاد بیشتر یک ژست تبلیغاتی باشد تا یک تصمیم قاطع، هرچند که به عقیده ی نگارنده، در صورت ادغام سه سیمای استانی آذربایجان شرقی،زنجان و اردبیل ضربه ای اساسی به تمایلات هویت طلبانه ی ترک های خارج از این استان ها(بخصوص قزوین،کرج و تهران) وارد خواهد شد. جای بسی شگفتی است که با جمعیت نزدیک به 20 میلیونی ترک های آذربایجانی در کشور ایران، سیاست رسانه ای و زبانی دولت مرکزی در برابر این توده ی عظیم نه تنها بهتر نمی شود بلکه روز به روز شاهد نژاد پرستانه ترشدن آن هستیم.
پان ترکیسم یک مکتب افراطی است و از این نظر مانند همه ی مرام های شوونیستی دیگر، نژادپرستانه است و شایسته ی محکوم شدن...ولی در شرایط حال حاضر ایران، نباید آن را به شدت محکوم کرد، ترک های این سرزمین در برابر جو گسترده ی ضد ترک حاکم بر رفتار مسئولان، "چاره" ای جز پناه بردن به دامان این مکتب ندارند، در همین راستاست که بعد از حوادث خرداد 85 شاهد تمایل بیشتر ترک ها به گفتمان تجزیه ی ایران بودیم_چیزی که هم در بین اکثریت وبلاگ نویسان ترک زبان و هم در بین مردم عادی به راحتی دیده می شد؛ متاسفانه رد پای پان ترکیسم در قیام های چند سال اخیر مناطق ترک نشین_به وضوح_دیده شده است، "این" نتیجه ی یک انکار صد ساله است، اکنون می توان به راحتی تمایلات جدایی طلبانه را در بین اکثریت مردم کلانشهری مانند تبریز مشاهده کرد، سیاست های نادرست رهبران بی کفایت این سرزمین، وضعیت این منطقه ی حساس کشورمان را به چنین نقطه ی خطرناکی رسانده است؛ آیا به راستی می توان امیدی به خروج از این چرخه ی خطرناک داشت؟

شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۷

قصاص،اسلام و هزاره ی سوم




آثار ضربات شلاق بر پشت دختر پیداست، چند آیه ی قرآن _به مضمون چگونگی اجرای حد شرعی در مورد افراد گناهکار(در این مورد گناه های جنسی) _نیز_در همان جا_ دیده می شود.
تصویر دوم تفکر برانگیزتر است، رشد فرهنگی جامعه ی ایران پس از 100 سال را نشان می دهد.

1. در آیات متعددی از قرآن به ضرورت اجرای قصاص_در مورد جرایم متعددی_ اشاره شده است. نگارنده در این یادداشت به هیچ وجه نمی خواهد به مانند برخی از روشنفکران زمانه ، درصدد تطبیق دادن دین اسلام و مکتب های مبتنی بر مفهوم دموکراسی باشد.
من کتاب آسمانی مسلمانان را چندین بار خوانده ام، این کتاب توانسته است افراد بسیاری را به سوی عبادت پروردگار یکتا بکشاند. مطالب سازنده ی بسیاری در آن وجود دارد، اما همین کتاب حاوی دستورهای متعددی نیز می باشد که آن ها را نمی توان در عصر حاضر اجرا کرد. یکی از این اجرا نشدنی های بزرگ، "قصاص" است.
لازم به ذکر است که قصاص مورد نظر در یادداشت امروز دامنه ی وسیعی از خشونت های دستور داده شده در شرع اسلام را در برمی گیرد؛ و البته این_به این دلیل که برخی از احکام در مجموعه ی قصاص نمی گنجند_ می تواند ناخرسندی دوستان نکته سنج را به دنبال داشته باشد، ولی از این رو که هدف، بیان خشونت موجود در شرع اسلام بود لازم دانستم که از مصادیق دیگر خشونت هم نام ببرم...شاید بهتر بود که در نام یادداشت به جای کلمه ی "قصاص" از "خشونت" استفاده می کردم؛ به هر حال از تمامی دوستان به خاطر این اختلاط در معنا پوزش می طلبم.
در عرف شرعی قصاص به عمل مقابله به مثل در برابر جرم هایی مانند قتل و ... اطلاق می شود.این تعریف شرعی احکامی مانند بریدن دست(به خاطر دزدی) و ... را شامل نمی شود؛ ولی_همان گونه که گفتم_ از آن ها هم نام خواهم برد.
2. بریدن دست کسی که دزدی می کند، بریدن سر فردی که از دین اسلام برگشته است_که البته الان در ایران اجرا نمی شود، شلاق زدن زانی،زانیه،شرابخوار و ...، بریدن دست راست و پای چپ مفسد فی الارض و در نهایت سنگسار_که عرق شرم بر پیشانی هر انسان آزاده جاری می کند.
به هزاره ی سوم قدم گذاشته ایم، در یک حکومت مذهبی زندگی می کنیم، آخوندها به ما می گویند که برای اصلاح کردن جامعه اجرای این احکام لازم است. جامعه ی ایران جامعه ای مذهبی است و بنابراین بسیاری حرف آخوند ها را پذیرفته اند، "آیا برای اصلاح جامعه اجرای این احکام لازم است؟"، دامنه ی مورد پرسش سوال دیگر، خارج از مرزهای ایران است، درباره ی یک دین است، دینی که مفتیانش_به غیر از اندکی_هنوز به سختی از خشونت موجود در آن دفاع می کنند؛ "آیا مسلمانان می توانند در کسوت یک مسلمان وارد دهکده ی جهانی شوند؟".
جای حیرت بسیار است که در یک جهان همواره متکامل، باید از مجازات های بیش از هزار سال پیش استفاده کرد، این انتقاد همواره به دین اسلام وارد بوده است که چرا باید زانی،زانیه،فرد برگشته از اسلام و ... مجازات شوند، البته من نمی خواهم جهت بحث را به سمت انتقاد از جرم بودن این چیزها ببرم_امری که در مورد جرم هایی مانند "کشتن فرد برگشته از اسلام" کاری بجا و منطقی است، بلکه هدفم گفتن این مطلب است که می توان شاهد تزریق گفتمان "تغییر نوع مجازات" توسط بزرگان عالم اسلام به بدنه ی این تمدن عظیم باشیم. کاری که با کمال تاسف، بسیار کم انجام شده است. این گونه تسامح های مذهبی بیشتر در بخش اقلیت (تشیع) مشاهده شده است تا اکثریت (تسنن)، یادم می آید که یک بار در یک برنامه ی تلویزیونی گفته ای از علامه یوسف القرضاوی_در پاسخ به پرسشی مبنی بر شرعی بودن یا نبودن بریدن سر خارجی ها در عراق_ پخش شد، جناب علامه فرمودند که هنگامی شرعی خواهد بود که قبل از سر بریدن به آن افراد آب داده شود! وضعیت در بخش اقلیت اندکی بهتر است...به عنوان مثال همین قضیه ی بریدن سر را در نظر بگیرید، در عربستان سعودی هنوز سر می برند ولی در ایران از طناب دار استفاده می کنند؛ این اختلافات اندک مایه ی تاسف است، در قرن بیست و یکم می توان به جای شلاق زدن فرد را زندانی کرد،می توان به جای بریدن سر از کشتن با تزریق سم استفاده کرد...ادامه ی اجرای این گونه مجازات ها در برخی از کشورهای اسلامی مایه ی وهن عالم اسلام در پیش غیر مسلمانان است. این مایه ی تحقیر شدن را روشنفکرانی مانند عبدالکریم سروش درک کرده اند ولی متاسفانه راه درستی را برای حل مساله انتخاب نکرده اند، آن ها در همه ی سخنرانی هایشان درباره ی ضرورت تبدیل مجازات ها سکوت کرده اند، در حقیقت آن ها جرات این کار را ندارند؛ واین مایه ی تعجب نیست، آن ها را با شمشیر بزرگ ارتداد ترسانده اند،شمشیری که با فراغ بال کشته است و کشته است و کشته است، علی رغم ظاهراً کم دامنه بودن موضوع ارتداد، این حکم غیر انسانی بیشترین تاثیر را بر بدنه ی تمدن اسلامی گذاشته است. این وضعیت مایه ی تاسف است،و تغییر این روند نیازمند عزمی راسخ است.

یکشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۷

شهر فراموش شده

1. چند سالی است که شیرهای یارانه ای بسته بندی شده در شهر سقز توزیع می شود، مغازه های متعددی در سطح شهر حق پخش این کالا را گرفته اند، تا به اینجای کار مساله همانند شهرهای دیگر کشور است و هیچ چیز غیرعادی در آن دیده نمی شود، پرسش این است که چرا صف های شیر یارانه ای در سقز آن قدر طولانی است که نه تنها در شهرهای اطراف بلکه در استان های مجاور نیز وصف آن شنیده می شود.

یادم می آید که یکی دو هفته ی پیش دوست عزیز آقای خالد توکلی(در وبلاگ پرسه در بزرگراه) در مورد فراوان بودن صف های مختلف در شهر سقز_و البته مقایسه ی آن با وضعیت دو شهر بوکان و مهاباد_ مطلبی نوشتند (که اتفاقاً بخش نظرات آن یادداشت، به میدان نبردی برای دوست داران دو شهر بوکان و سقز بدل شد)؛ در همان قسمت نظرات، فردی_که متاسفانه اسمشان یادم نیست_ نوشته بودند که علاوه بر صف های دراز تاکسی، صف های دیگری_از جمله شیر یارانه ای_ هم در سقز به وفور یافت می شوند، فرد یادشده این صف های طولانی را "نشانه ی فرهنگ" مردم سقز_و نه فقر گسترده_ و زیاد بودن مصرف شیر در آن دانسته بود. به نظر من پرداختن به مسائلی از این دست می تواند ما را در بررسی بسیاری از مسائل شهر یاری دهد.

سقز شهری به شدت غیرعادی است، موقعیت سوق الجیشی نظامی، خشونت فراوان، بیکاری زیاد، نهادهای فرهنگی متعدد، جو عمومی ضد نظام جمهوری اسلامی، عدم سرمایه گذاری بخش دولتی و ممانعت از سرمایه گذاری کلان بخش خصوصی در رابطه با فعالیت های صنعتی و فرهنگی و در نهایت فقر گسترده ی حاکم بر شهر.

یک نگاه گذرا به شهرهای اطراف کافی است تا آن فقر عجیب و غریب را در سقز احساس کنی، اتفاقاً همان صف های دراز شیر یارانه ای را هم می توان در همین راستا تحلیل کرد. چه به سر این شهر آمده است؟ آیا مسئولی وجود ندارد؟ مشکل از کجاست؟

2. به دفعات بسیار برای خرید شیر در صف بوده ام، در صف شیر افرادی را به کرات می دیدم که از "در صف بودن خود از ساعات اولیه ی صبح" برایم می گفتند، اکثریت قریب به اتفاقشان چندمین عضو خانواده بودند که شیر می گرفتند. اکثریت، شیر را نه برای مصرف خام، بلکه برای تبدیل به ماست می خریدند.

چنین چیزی را من به ندرت در شهرهایی مانند بوکان و یا دیواندره دیده ام... "ماست هر روزه ی صبحمان باید تامین شود، چاره ای نیست، من شغلی به غیر از فروش آزاد این شیرها ندارم...".

در بین مردم همواره شایع بوده است که این شهر بالاخره تکانی خواهد خورد، مرکز استان، منطقه ی آزاد تجاری... و حقیقت این است که موقعیت استراتژیک این شهر نگون بخت شرایط را برای همه ی این گزینه ها فراهم ساخته است... ولی افسوس از یک اراده ی قوی از جانب دولتی ها... شکی نیست که "شهر دارای قیام خونین مرداد 84" نه تنها دارای دانشگاه دولتی نخواهد شد، نه تنها مرکز استان نخواهد شد و نه تنها صاحب فرودگاه بین المللی نخواهد شد، بلکه هم چنان "فراموش شده" خواهد ماند؛ سقز 3 هزارساله فراموش شده است... .

پانوشت:

· در سطر آخر از بین المللی بودن فرودگاهی که قرار است در سقز ساخته شود سخن گفته ام، و این به احتمال فراوان باعث خندیدن شما شده باشد! یادآوری این نکته لازم است که به دلیل قرار گرفتن در خط پروازی جنوب شرق آسیا به اروپا، فرودگاه سقز از اهمیت راهبردی خاصی برخوردار است؛ و به همین دلیل بسیاری از افراد صاحب نظر از آن به عنوان "فرودگاه بین المللی غرب کشور" نام می برند.

چهارشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۷

افزایش نفوذ ایالات متحده در منطقه؛آیا به سوی خاورمیانه ی بزرگ می رویم؟

1. بسیاری ترسیده اند، و البته چیزی که دیدنیست، این است که اکثراً رژیم های سرکوبگر منطقه از این واژه ی غریب به هراس افتاده اند، چرا می ترسند؟ به راستی آیا آمریکا نقشه ای برای منطقه ی ما در سر دارد؟

می گویند که این طرح برای ملت های بدون کشور منطقه_مانند کردها و بلوچ ها_ خوب است و آن ها را به حقوق پایمال شده شان می رساند. دروغ نمی گویند، ظلم های زیادی در این منطقه شده است؛ قتل عام یک و نیم میلیون ارمنی، انفال بخش قابل توجهی از کردهای عراق،انکار هویتی ترک ها و بلوچ های ایران، سیستم فاشیستی و نژادپرستانه ی حیرت انگیز جمهوری ترکیه در مورد ملت های غیرترک شبه جزیره ی آناتولی (بخصوص کردها) و موارد بسیار دیگر. ولی آیا به راستی خاورمیانه ی بزرگ می تواند یک راه حل باشد؟ آیا امکان دارد که خاورمیانه ی آینده (؟) از خاورمیانه ی فعلی امن تر باشد؟ و اگر قرار است که هم چنان در ناامنی زندگی کنیم،پس چرا باید همواره با رویی گشاده به استقبال اجرا کنندگان "طرح" ها برویم؟ در یک سده ی پیشین در این منطقه همواره شاهد کشتار بوده ایم، و البته "این" همیشه عادی بوده است،"قدرت ها" سکوت کرده اند و دیکتاتورها با فراغ بال کشته اند و کشته اند.

2. آمریکا همیشه به دنبال "شکست نرم" _و در مواردی تجزیه ی_ بسیاری از کشورهای غیرهم سو با سیاست هایش_مانند چین،روسیه و ..._ و در خاورمیانه هم به دنبال ایجاد "خاورمیانه ی بزرگ" بوده است. ایالات متحده می خواهد "نظم نوین جهانی" راعملی سازد... .

در زمان هایی نه چندان دور کشورهای قدرتمندی_البته در زمان خودشان_ مانند امپراتوری بریتانیا،آلمان نازی، فرانسه ناپلئونی و ... هم، در صدد شکل دادن جهان پیرامونشان بر اساس منافعشان بوده اند،کاری که در ایران چند هزار سال پیش هم سلسله هایی مانند "هخامنشیان" آن را انجام دادند. این "شکل دادن جهان به میل ابرقدرت" در حال حاضر نه تازه است و نه عجیب. کشورهای جهان هنوز هم مثل زمان های دور دارند با هم می جنگند، هنوز که هنوز است همه می خواهند فرمانروای جهان باشند؛ و همه ی این ها به این معنی است که ما هنوز وحشی و بربر مانده ایم.

پرسش بزرگی که همواره مطرح بوده است این است که "اتاق های فکر دولت ایالات متحده(در مورد کشورهای خاورمیانه) چرا و چگونه به این طرح رسیدند؟"، این پرسش را باید در مورد هر کشور به صورت جداگانه جواب داد.

در عراق ماجرا تا اندازه ی زیادی پیش رفته است، و اتفاقاً تجربه ی عراق می تواند به خوبی به ما نشان دهد که فرآیند تجزیه ی یک کشور می تواند تا چه حد آرام،نامحسوس و سریع انجام شود.

ایران بزرگ ترین گره کور منطقه است، از ابتدای سده ی چهاردهم هجری خورشیدی، در این سرزمین همواره حکومت های به شدت سرکوبگر(در مورد ملت های غیر فارس کشور) بر سر کار بوده اند. حتی انقلاب سال 1357 هم نتوانست خواسته های ملت های در سایه ی کشور را برآورده سازد،مردم خیلی زود به این نکته پی بردند که جمهوری اسلامی هم در باطن خواستار فارس کردن ایران است. نظام جمهوری اسلامی(به عنوان نظام بر سر کار آمده پس از سلسله ی مخوف پهلوی)، به راستی می توانست با دادن حقوق بیشتر به ملت های غیرفارس(در حد حکومت فدرال)، چراغ گفتمان تجزیه طلبی را برای همیشه در ایران خاموش کند. درحقیقت در دوران جمهوری اسلامی به جای حل عادلانه ی مساله شاهد ارتکاب اشتباهات بزرگی از سوی حاکمان_مانند برخورد خشونت آمیز با جنبش اسلامی آذربایجان در اوایل انقلاب(به رهبری مرحوم آیت الله شریعتمداری ) و یا ترور دکتر عبدالرحمان قاسملو(دبیر کل پیشین حزب دموکرات کردستان ایران)_ بودیم. متاسفانه اگر کارهای انجام شده در طول سال های پس از برسرکار آمدن سلسله ی پهلوی در ایران را کنار هم قرار دهیم، به این نتیجه ی دردناک می رسیم که شانس فدرال بودن حکومت آینده ی ایران بسیار اندک است. ایران تجزیه خواهد شد زیرا "یک تنفر نادرست از ملت فارس" در بین بسیاری از ملت های ایرانی موج می زند؛ و صد البته این موج نفرت از آسمان نیامده است، بلکه محصول مستقیم سیاست های زبانی و نژادی نادرست حاکمان پیشین همین سرزمین است.

تصمیم دارم که در آینده ی نزدیک درمورد "کردستان بزرگ" یادداشتی بنویسم،فعلاً در این یادداشت به گفتن این نکته بسنده می کنم که ایالات متحده عمیقاً خواهان وجود یک ژاندارم بسیار قوی تر از اسرائیل در منطقه است،این ژاندارم در طرح خاورمیانه ی بزرگ همان کشور مستقل کردهاست؛ و این عمیقاً باعث تاسف است.

شاید بتوان قضیه ی فلسطین و اسرائیل را دامنه دارترین بحران ارضی قرن بیستم_و شاید قرن بیست و یکم_ نامید،این بحران بزرگ_بیش از 60 سال پیش_با تشکیل کشور اسرائیل در زمین های خریده شده توسط یهودیان_که در مقایسه با اسرائیل کنونی بسیار کمتر بود_ در منطقه ی فلسطین آغاز و با اشغال نامشروع بسیاری از مناطق فلسطین و کشتار وحشیانه ی فلسطینیان توسط رژیم اسرائیل(در بازه های زمانی متعدد و مشخص)، به صورتی دردناک عمیق شده است. کشور مستقل فلسطین شامل کرانه ی غربی رود اردن و نوار غزه خواهد بود و واقعاً این یعنی هیچ. بخش های بزرگی از یک کشور_با همراهی غیرمستقیم ابرقدرت_ اشغال شده است و البته هنوز هم این اشغال ادامه دارد.فلسطینی ها اگر به "طرح نقشه ی راه" رضایت ندهند، باید کرانه ی غربی را هم به لیست قسمت های اشغال شده اضافه کنند.

در همین مورد یک سلسله یادداشت را در دست تهیه دارم.

3. برخی از کشورها_که در نقشه های بالا دقیقاً مشخص شده اند_ از این قرارند:

  • یک کشور شیعه ی عربی متشکل از مناطق عرب نشین ایران و مناطق شیعه نشین عراق و عربستان سعودی.
  • یک واتیکان اسلامی در قلب عربستان سعودی متشکل از شهرهای مکه،مدینه،جده و طائف.
  • کشور آذربایجان، متشکل از جمهوری آذربایجان کنونی و مناطق ترک نشین ایران(تا حوالی قزوین،میاندوآب و خوی).
  • کشور مستقل فلسطین(بر طبق مرزهای قبل از جنگ 1967 بین اعراب و اسرائیل) متشکل از مناطق کرانه ی غربی رود اردن و نوار غزه.
  • کردستان بزرگ متشکل از مناطق کردنشین کشورهای عراق، سوریه،ایران و ترکیه(تا حوالی خوی،میاندوآب،خرم آباد،خانقین و موصل).
  • بلوچستان آزاد متشکل از مناطق بلوچ نشین کشورهای ایران،پاکستان و افغانستان.

4. چه بخواهیم و چه نخواهیم،در حال حاضر اراده ی "مقام معظم رهبری جهان" بر اجرای طرح خاورمیانه ی بزرگ تعلق گرفته است؛ و امکان دارد که شما ناراحت شوید، و شورش کنید، و مبارزه کنید...ولی تقریباً مطمئن باشید که نمی توانید جلوی این "روند" را بگیرید، رسانه های ابرقدرت شما را می کوبند؛ و این "استبداد پوشیده در لباس آزادی بیان و حقوق بشر"، آزاردهنده است.

ما به سمت یک منطقه ی بزرگ، پر از کشور، مطیع و بسیار کوچک حرکت می کنیم.

چهارشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۷

نگاهی به جدال انتخاباتی جان مک کین و باراک اوباما_سوم

· یادداشت زیر در شب سه شنبه نوشته شده است.

1. وارد شدن آمریکا به یکی از بزرگ ترین بحران های اقتصادی تاریخش توانست اختلاف اوباما و مک کین را در نظرسنجی ها_چندین بار_ دورقمی کند. شاید اگر بحران یادشده در چنین زمانی رخ نمی داد و یا مک کین برنامه ی سازمان یافته تری برای مقابله با آن ارائه می داد، می توانستیم شاهد رقابت قدم به قدم دو کاندیدا در روزهای پایانی باشیم.

به احتمال فراوان دموکرات ها با یک اختلاف رای یک و نیم تا دو میلیونی، بازی را خواهند برد. تنها امید حزب جمهوری خواه به نزدیک بودن رای های الکترال دو طرف است، دقیقاً به همین دلیل است که کاندیدای این حزب در چند روز قبل از رای گیری 14 آبان، به سفر به ایالت های ظاهراً بی اهمیت علاقه ی بیشتری نشان می دهد. به عبارت ساده تر حزب جمهوری خواه می خواهد با به دست آوردن آرای الکترال ایالت های کم جمعیت و در نتیجه نزدیک کردن آرای کلی الکترال به یکدیگر، نتیجه ی نهایی را به نفع خود تمام کند. در بین جمهوری خواهان امید زیادی به رخ دادن دوباره ی داستان سال 2000 در انتخابات امسال دیده می شود.

چند لحظه پیش در یک گزارش خبری(اسم شبکه یادم نیست)، مفسر شبکه، برتری اوباما(با آرای الکترال بالاتر از 280) را بر مک کین(با آرای الکترال بالای 260) را پیش بینی می کرد؛ فکر می کنم که پیش بینی خیلی های دیگر هم این گونه باشد. باید منتظر فردا باشیم و رئیس جمهور آینده ی همه ی جهان را ببینیم...

2. این انتخابات برای ما درس های زیادی دارد، چه جمهوری اسلامی رژیم ما باشد یا جمهوری فدرال ایران و یا هر سیستم دیگر ، ملت ما هنوز کلیشه پرست است، ما قطعاً نمی توانیم لباس ریاست جمهوری را بر قامت یک اقلیت قومی ،گشاد نبینیم. "باراک حسین اوباما" از آفریقا آمده است، سیاه پوست است، یک مسلمان زاده ی مسیحی است، از میان همان مردمی آمده است که تا قبل از جنبش مارتین لوترکینگ در میانه ی سده ی بیستم ، سیاهان را "انسان های ناپاک" می نامیدند... او به احتمال بسیار لقب "اولین رئیس جمهور رنگین پوست آمریکا" را از آن خود خواهد کرد و این نه تنها به ما بلکه به همه ی مردم جهان ثابت می کند که "مهد آزادی" بودن آمریکا بی دلیل نیست. شما با سرزمینی رو به رو هستید که در آن فردی متعلق به یک اقلیت نژادی تا آستانه ی ریاست جمهوری می آید.

3. شاید یک ماه باشد که با هر کس که آشنا می شوم، بلافاصله پیش بینی اش را در مورد انتخابات آمریکا می پرسم، نتیجه ی این پرس و جوها را خودم هم نمی توانستم باور کنم، اکثر پرسش شوندگان با انرژی بسیار از جلو بودن اوباما در نظرسنجی ها برایم می گفتند ولی برخلاف انتظار در هنگام نتیجه گیری، مک کین را برنده می دانستند، اکثراً معتقد بودند که با انتخاباتی فرمایشی روبه رو هستیم که در آن نه "رای مردم" بلکه "رای دادگاه های فدرال" اهمیت دارد.چیز دیگری که در جریان این پرسش و پاسخ ها برایم جالب بود، "تمایل بسیاری از افراد پرسش شونده به موکول کردن نتیجه ی نهایی به روز انتخابات" بود، عدم اعتماد به نظرسنجی ها در حرف های برخی ها کاملاً مشخص بود.

4. این روزها رژیم های سرکوب گر منطقه می خندند،روز جشن است امروز... زمان زیادی از "او با ما"ی معروف اسفندیار رحیم مشایی(معاون رئیس جمهور ایران) نگذشته است، و امروز_با کمال تاسف_می بینم که "او با ما" می آید...