سه‌شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۷

بررسی وضعیت فعلی هفته نامه ی سیروان

1. افزون بر نه سال است که هفته نامه ی سیروان_به صاحب امتیازی "سازمان همیاری شهرداری های استان کردستان"، شنبه ی هر هفته به دو زبان فارسی و کردی از تهران منتشر می شود.دفتر این نشریه در شهر سنندج قرار دارد و گستره ی توزیع آن مناطق کردنشین کشور ایران است.

در نوشتار زیر،تلاش بر این است که وضعیت فعلی "سیروان" بررسی شود،برای نیل به این هدف، نگارنده نیم نگاهی به شماره ی 501 منتشرشده در تاریخ شنبه 23 شهریور 1387 داشته است.

2. با یک مشی میانه رو شروع کرد،در میان مردم شهر سنندج محبوب شد،دولت اصلاحات آمد،به چپ متمایل شد،در بین مردم مناطق کردنشین محبوب شد،دولت اصولگرا آمد،به راست متمایلش کردند،محبوبیتش را از دست داد؛ و هنوز در سنندج محبوب است.

ذکر این نکته هم بد نیست که در 12 صفحه منتشر می شود (با فقط 2 صفحه به زبان کردی)_که این نسبت یک ششم گویای خیلی چیزهاست.

3. اولین چیزی که جلب توجه می کند،مقدار زیاد آگهی های تبلیغاتی است، که البته چیز بدی نیست ولی این پرسش مطرح می شود که هنگامی که جریده های خصوصی این همه آگهی چاپ نمی کنند، چرا برخی از صفحات این نشریه ی تا گردن دولتی، تا به نیمه زیر آگهی رفته است.

در صفحه ی اول، چینش تیترها به صورتی غیرحرفه ای انجام شده است، و البته بدی کیفیت کاغذ_نسبت به مشابه های غیردولتی_ را هم به آن اضافه کنید.

در صفحه ی هشتم_تحت عنوان "وتار"_ مقاله ای با نام "قدس به ر له زایونیزم" چاپ شده است، تنها خواندن عنوان این مقاله کافی است تا بدانید که چرا در صفحه ی اول، این گفته از استاندار کردستان چاپ شده است که: "سیروان، پل ارتباطی نظام با مردم است"؛ به عبارت ساده تر، جناب استاندار ترجیح می دهند که مردم همان صفحات فارسی را بخوانند و اگر خدای نخواسته هوس کردی خواندن به سرشان زد، مقالاتی در مورد وضعیت جهان اسلام و یا چند شعر درباره ی عشق و گل و بلبل، مطالعه کنند.

صفحه ی دهم_تحت عنوان "نه سلی ئه مرو"_ به یک اتفاق بزرگ اختصاص یافته است و آن "برگزاری مراسم افطاری ایتام و محرومین جامعه با حضور استاندار کردستان" است، البته به اشتباه نیفتید؛ سیروان گزارشی کامل و همراه با عکس از این مراسم تهیه کرده است تا بدان جا که من تا چند لحظه نمی دانستم که با یک هفته نامه روبه رو هستم یا دفتر نقاشی.

البته در همان صفحه ی دهم، ستونی هم تحت عنوان "آیا می دانید؟" به چشم می خورد که خوشبختانه در آن مطالب ارزشمندی از قبیل "وارد ایران شدن اولین اتومبیل به ایران توسط مظفرالدین شاه قاجار" و یا "مصون بودن اسب ها نسبت به گاز اشک آور" آمده است.

در صفحه ی هفتم_تحت عنوان "جامعه"_ مطلبی تحت عنوان "دشمنان عقل" _به نقل از کتاب "حکمت ها و اندرزها"ی مرتضی مطهری و همچنین مطلبی با عنوان "فلسفه ی روزه داری" آمده است؛ من هر چه فکر کردم نتوانستم رابطه ی بین نصیحت های آقای مطهری و علم جامعه شناسی و یا نسبت تناسب روزه_آن هم در جامعه ای که اکثریتش به ظاهر روزه است_ با جامعه ی خودمان را بفهمم.

خداوکیلی از صفحه های چهارم و پنجم خوشم آمد،در صفحه ی چهارم نقدی در جواب به یک نقد درباره ی "شعر شیرکو بی کس" چاپ شده بود و اما در صفحه ی پنجم، یک آقای بیجاری مطلبی درباره ی قدمت تاریخی "گنبد خدابنده" نوشته بود،در حال خواندن آن بودم که به ناگاه در نقاط پایانی چشمم به عبارت عجیبی خورد: "...در یکی از کتیبه ها پس از آیات قرآن،عبارت ... نوشته شده و در سطح جرزها و ایوان ها علاوه بر اسماء الله و آیات و احادیث، نام علی(ع) به طور مکرر با خط ثلث و در گرداگرد آن کلمات ابوبکر و عمر و عثمان و حسن و حسین دیده می شود." ؛ راستی! دفتر سیروان در کدام شهر است؟!

4. چند هفته بعد از پایان جشنواره ی سراسری تئاتر کردی سقز، سرانجام چشممان به مطلبی درباره ی این جشنواره در رسانه ای از شهر سنندج روشن شد؛ من جز عین عبارت هایی از این یادداشت، توضیحی درباره ی این نوشته_که در صفحه ی سوم قرار دارد_نمی دهم:

·         "...چند روز قبل به همت اداره فرهنگ و ارشاد استان و فرمانداری سقز جشنواره ی تئاتر کردی بحمدالله برگزار گردید که در نوع خود یک رخداد میمون و ارزنده ای بود که اتفاق افتاد.این جشنواره در میان اهالی فرهنگ و هنر مورد استقبال قرار گرفت و نوعاً پاسخی بود بجا و منطقی به یک خواست فرهنگی و یک نیاز ذاتی جامعه..."

·         "..نگارنده بر این نظر است که صرف برگزاری جشنواره ها اگرچه تاثیر بسزایی خواهد داشت ولی نمی تواند حق مطلب را ادا کند..."

·         "...به صرف این که دیالوگ ها و تکلم به زبان کردی باشد نمی توان دل خوش بود که دارای تئاتر کردی هستیم..."

·         "...اجرایی کردن و به صحنه آوردن متون ترجمه شده ی سال های دور و نیز فرهنگ هایی که به یقین با فرهنگ اسلامی،ایرانی و کردی ما منافات و توفیر دارد، دردی را از جامعه ی ما دوا نمی کند..."

 

5. تنها صفحه ای که به نظر نگارنده "بسیار مفید" تشخیص داده شد،صفحه ی آخر_که به خبرهای ورزشی اختصاص دارد_بود؛ با توجه به این که از روز هم روشن تر است که در هفته نامه ی سیروان "مطالب جالب" بر "آن اقلیت غیرجالب" می چربد، پیشنهاد می شود که آن صد تومانی را که صرف خرید سیروان می کنید در یکی از راه های دیگر زیر خرج نمایید:

·         به گدای سرکوچه بدهید.

·         به صندوق صدقه بریزید.

·         دور بریزید.

·         به حساب بانکی این بنده واریز نمایید (شماره ی حساب بانکی متعاقباً اعلام خواهد شد).

 

جمعه، مهر ۰۵، ۱۳۸۷

ضرورت عبور از دوم خرداد

· چندی پیش در وبلاگ دو نفر از دوستان شارنیوز درباره ی آمدن و یا نیامدن خاتمی به صحنه ی انتخابات، مطالبی خواندم، مخاطب اصلی این یادداشت در درجه ی اول این دو دوست گرامی و سپس کلیه ی دوستانی است که هنوز "به این بازی بها می دهند".

· امکان دارد که با چند میلیون رای (؟) دوباره فردی را بر سر کار بیاورند، و البته باز هم امکان دارد که رای ندادن به ابزاری علیه خود ما بدل شود، ولی مساله ی اساسی برای هر فرد می تواند نه "استقبال از آمدن خاتمی" بلکه "تحریم انتخابات" باشد؛ باز هم رای "چاپ خواهند کرد" و در نتیجه تحریم بی اثر است، و البته شرکت در انتخابات از آن بی اثرتر است.

· بیایید تا همه با هم نشان دهیم که نمی خواهیم در این "خیانت تاریخی" شرکت داشته باشیم؛ بیایید تا انتخابات دوره ی دهم ریاست جمهوری را تحریم کنیم.

1. بیست و دوم بهمن 57 ، سیزدهم آبان 58 ،دوم خرداد 76 ، هجدهم تیر 78 ،سوم تیر 84.

در دوم خرداد 76،سید محمد خاتمی با آرایی افزون بر بیست میلیون،به عنوان ریاست جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد،بسیار زودتر از پایان چهار سال دوم، این نهضت عملا شکست خورد و آن محبوبیت طوفانی آغاز کار را از دست داد.با این وجود،هنوز برخی از روشنفکران کشورمان_و از جمله کردستان_معتقدند که باید به "امکان اصلاح" نظام سیاسی فعلی ایران امیدوار بود ; "آیا دوم خرداد می تواند تکرار شود؟" پرسش اساسی این است.

2. برخی از "سید مهدی کروبی"نام می برند،عده ای می گویند که ما هنوز می توانیم به خاتمی اعتماد کنیم و سرانجام بعضی افراد "عبدالله نوری" را یک نجات دهنده می دانند؛ این همه نوای شرکت در انتخابات! این همه نجات دهنده! این همه آدم های خوب که دور و برمان بودند و خودمان هم خبر نداشتیم!

چه هنگام پایان می پذیرد؟ اگر مشکلات ما با راًی دادن حل می شد، پس چرا وضع ما هنوز این گونه است؟چرا یک آزاده_در داخل کشور و بخصوص کردستان_نمی گوید که اینها همه بازی دادن است؟ چرا شخصیت هایمان را همیشه باید در نقش "دعوت کننده به رای دادن" ببینیم؟ روی سخنم به ویژه با کسانی است که همشهریم هستند و هنوز اصلاح طلبند یا برای خاتمی امضا جمع می کنند؛ چه هنگام پایان می پذیرد؟

دوستی دارم که شنونده ی پر و پاقرص رادیو بی بی سی است، و او از انتخابات برایم می گفت، مرا سرزنش می کرد که چرا در این فرآیند شرکت نمی کنم، حتما فکر می کنید که چرا او را با عنوان "شنونده ی رادیو بی بی سی" معرفی کرده ام.

دوستان عزیز از ملتی که هنوز هم رادیو بی بی سی رادیوی مورد اعتمادش است،نباید انتظار بیشتری داشت،رادیویی که انقلاب 57 را پشتیبانی کرد،رادیویی که با فرآیند عزل منتظری همراهی کرد و در نهایت رادیویی که هنوز هم دارد با محوریت قرار دادن گفتمان اصلاح طلبانه در تفسیرهایش، به بقای سیستم حاکمه یاری می رساند.

تلاش خواهم کرد که در قالب همان یادداشت های رسانه ای که وعده داده بودم، نقش پررنگ این رادیو را در تاریخ چند دهه ی اخیر ایران بیشتر تبیین نمایم.

3. برای کردهای هم میهنم، دو مساله ی بزرگ در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری وجود دارد: نخست این که آیا این همه طیف سیاسی(؟) که آمدند و بر کرسی تقریباً فرمایشی ریاست جمهوری نشستند و رفتند، آیا تفاوتی_از نظر عملکردشان در کردستان_ با هم داشتند؟ جو کردستان همچنان امنیتی ماند،کارخانه ی مهمی ساخته نشد و البته در نزدیکی های انتخابات هم همه به یاد "ایرانی اصیل بودن کردها" افتادند، چه چیز تغییر کرد؟ آقایان و بانوان اصلاح طلب! لطفاً پاسخ دهید.

مساله ی بزرگ تر نه مساله ای قومی، بلکه مشکلی ملیست،به همه ی ایرانیان مربوط است؛ سیستم حاکمه می خواهد از طریق حاکم کردن یک گفتمان نرم،دوستانه و اصلاح طلبانه دوباره مردم را به صحنه بیاورد،این بازی بسیار جدیست، از یادم نمی رود که یکی دو سال پیش همگی به اتفاق می گفتیم که آمدن محمود احمدی نژاد در نهایت به ضرر حاکمان تمام خواهد شد، و من اشتباه کردم؛ نه تنها ضرری در کار نبوده است، بلکه بازی را تازه به راند اول کشانده اند، "حاکمان" کار خود را خوب بلدند.

4. غائله ی هسته ای به سمتی می رود که حمله ی نظامی اسرائیل به ایران را نزدیک می کند، با روندی هم که در روزهای اخیر شاهد هستیم، "رای دهنده ها" هم چنان رای خواهند داد و برای نظام "مشروعیت خواهند خرید"، به احتمال زیاد اصلاح طلبی بر سر کار خواهد آمد و دوباره باید منتظر بازی چهار سال بعد بمانیم، و مطمئن باشید که باز هم رای خواهیم داد؛ این بازی تمامی ندارد...

آقا و خانم پیری را می شناسم که در انتخابات ریاست جمهوری نهم به "سید مهدی کروبی" رای دادند و به "50 هزارتومان برای هر ایرانی" امیدوار بودند، واکنون شنیده می شود که آن کاندیدا می خواهد برنامه ای مشابه را برای دهمین کارزار ارائه دهد؛ آن ها همچنان رای خواهند داد.

"آن ها" باید رای بدهند،بخش بزرگی از جامعه ی ما دموکراسی را نمی شناسد، شمار زیادی از افراد کنار ما هنوز که هنوز است در محیط خانه ی خود به شیوه ای استبدادی عمل می کنند (و این نمایان گر خیلی چیزهاست)؛ و نباید انتظاری بیش از این داشت.در یک کتاب از قول "احمد کسروی" خواندم که "ما یک حکومت به اسلام بدهکاریم" و اکنون من می گویم که: "به تازگی، قسط اول را پرداخت کرده ایم".

سه‌شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۷

نگاهی به جدال انتخاباتی جان مک کین و باراک اوباما ، یکم

· کمتر از دو ماه دیگر انتخابات ریاست جمهوری در ایالات متحده آمریکا انجام خواهد شد و برای ما که ساکن یکی از مناطق حساس جهان هستیم، این رخداد_به دلیل ابرقدرت بودن این کشور_بسیار تاثیرگذار خواهد بود.

تا زمان انتخابات، تلاش خواهم کرد یک مجموعه یادداشت را به این رخداد اختصاص دهم.

1. همه "اوباما" را برنده ی انتخابات می دانستند و البته اصلاً دو چیز را پیش بینی نمی کردند؛ یکی حمله ی فدراسیون روسیه به جمهوری گرجستان و سپس به رسمیت شناخته شدن استقلال دو ایالت جدایی طلب آن توسط کشور مهاجم و دیگری وارد شدن "سارا پیلین" به کارزار "مک کین".

2. روسیه در گرجستان به دام آمریکا افتاد، و این به نفع جمهوری خواهان آمریکا تمام شد؛ مردم بار دیگر فضای جنگ سرد_که البته به نظر من دیگر نمی تواند تکرار شود_را عمیقاً احساس کردند، احساس کردند که "به یک سرباز کهنه کار اعتمادکردن" می تواند بیشتر از "میدان را به دست یک سیاستمدار تازه کار سپردن" به سودشان باشد؛ و البته امکان دارد که این احساس به این زودی ها فروکش نکند.

3. به تازگی شبکه ی CNN یک نظرسنجی را ترتیب داده است که با توجه به نتایج آن به نظر می رسد که اوباما با یک برتری 2 درصدی دارد فاصله را بیشتر می کند،اوباما_حتی بعد از برگزاری کنگره ی حزبی جمهوری خواهان_ توانسته است که برتری خود را در رای های الکترال_و نه آرای ملی_حفظ کند والبته این را هم در نظر بگیرید که شمار زیادی از کسانی که معمولاً رای نمی دهند، متمایل به اوباما هستند و هنوز در انتخابات ثبت نام نکرده اند، رای ندهنده های همیشگی برای مک کین خطرناکند زیرا به نظر می رسد که آن هایی که معمولاً رای نمی دادند، با شعار "تغییر" اوباما تحریک شده اند.

4. هیلاری به جای پشتیبانی، دارد عمیقاً حزب دمکرات را تضعیف می کند، او_برای حزب_به یک معضل تبدیل شده است، کلینتون در هیچ یک از سخنرانی هایش_حتی در کنوانسیون حزب دمکرات_ به صورتی صریح از کاندیدای حزب پشتیبانی نکرده است، چشمانش را که خوب نگاه کنید هنوز "اوبامای بی تجربه" را می توانید در آن بخوانید، زهر او نه به این زودی ها، بلکه در نقاط پایانی و حساس خواهد ریخت.

بسیاری آمدن پیلین را یک ریسک بزرگ برای مک کین قلمداد کردند ولی به نظر من این آمدن، نه یک ریسک بلکه استفاده از یک فرصت بزرگ_که توسط اوباما خلق شد_بود. اوباما به راستی بی تجربه و خام است،او به راحتی می توانست با انتخاب هیلاری به سمت معاونت، بازی را به نفع خود تمام کند. تیم انتخاباتی او پس از این اشتباه بزرگ باز هم اشتباه کرد و برای کوچک نشان دادن پیلین جوان، به بزرگ کردن ماجرای فرزند نامشروع دختر پیلین پرداخت؛ امری که پیلین به راحتی با "صادق و اخلاقی نشان دادن خود در این ماجرا" آن را جواب داد.

5. باراک اوباما هنوز شانس اول پیروزیست، به یادتان باشد که چهار سال پیش هم در کمتر از دو ماه مانده به انتخابات، "جان کری" جلوتر از بوش بود، و دیدیم که دستیگری صدام حسین همه چیز را تغییر داد.

نکته ی دیگری که توجه به آن خالی از لطف نیست، زمزمه هایی است که از برخی منابع شنیده می شود حاکی از این که جمهوری خواهان برای تشکیک در تولد اوباما در ایالت هاوایی (و در نتیجه تشکیک در تولد اوباما در خاک آمریکا)، نقشه هایی_و البته شاید سندهایی_در سر دارند؛ شاید می خواهند ماجرای "آن کتاب جنجال برانگیر چهار سال پیش درباره ی جان کری" را_به شکلی دیگر_سر اوباما هم بیاورند!

آمریکا به تازگی_برای مقابله با بنیادگرایان_به ورود به خاک پاکستان علاقه مند شده است و اتفاقاً در حال طراحی عملیات گسترده ای برای دستیگری شخص نخست القاعده است،ادامه ی مطلب را باید خودتان حدس بزنید؛ دیروز صدام حسین و امروز اسامه بن لادن، بازی جالبی است، نه؟

6. به نظر شما برنده ی انتخابات چه کسی خواهد بود؟

جمعه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۷

نگاهي به عملکرد شهردار فعلی سقز

1. چندی پیش شهرداری سقز، گزارشی از عملکرد خود را در رسانه ها منتشر ساخت. بخش های این گزارش_به همراه موارد مهم هر یک_در زیر می آید:

· لیست پروژه های اجرایی سال 1387 شهرداری سقز (از محل اعتبارات استانی)

1. ساماندهی حاشیه رودخانه سقز

2. احداث پارک جنگلی وه نه و شه

3. احداث بلوار شورا

4. احداث پل عابر پیاده قوخ

· لیست پروژه های اجرایی سال 1387 شهرداری سقز (از محل اعتبارات داخلی)

1. احداث ترمینال مسافربری جدید

2. احداث خیابان حاجی آباد (منتهی به صالح آباد)

· فعالیت های عمرانی شهرداری سقز در چهارماهه ی اول سال 1387

1. انجام ممیزی املاک سطح شهر

2. تکمیل پارک مولوی کرد

شهرداری با ارائه این گزارش، برای شهروندان احترام قائل شده است،نفس انتشار این گزارش اقدام مبارکیست و باید آن را به فال نیک گرفت.

2. دوره ی سوم شورای شهر سقز به حق تفاوت چشمگیری_از نظر عملکرد_ با دوره های پیشین داشته است، برخلاف دوره های قبلی شاهد هستیم که شهرداری به کارهایی از قبیل "سیمان کردن پیاده رو های خاکی" و یا "دارای جدول کردن خیابان های دورافتاده ی شهر" توجه نشان می دهد و اتفاقاً اگر به دنبال کسی می گردید که کارخوب انجام دهد، دنبال فردی بروید که امور به ظاهر کوچک را فدای کارهای به ظاهر بزرگ نکند.

"عثمان رحیمی" بعد از کش و قوس فراوان شورای شهر با استانداری کردستان بر سر انتخاب شهردار، به عنوان شهردار انتخاب شد. در حقیقت بیش از آن که بتوان او را "شهردار منتخب شورا" نامید،باید او را گزینه ی تحمیلی استانداری به شورا عنوان کرد.

3. در لیستی که در بالا آمد، نام چند پروژه ی مهم به چشم می خورد؛ یک پارک جنگلی وسیع می تواند قیافه ی هر شهری را کاملاً عوض کند،آن هم در شهری مانند سقز که به دلیل داشتن رودخانه ای که از داخل شهر می گذرد،به صورت ذاتی ظاهری سبز دارد.طرح "پارک جنگلی وه نه و شه" دیر زمانیست که قرار است اجرایی شود، و بسیار جای خوشحالیست که شهرداری فعلی به صورتی جدی این پروژه را آغاز کرده است.

"ساماندهی حاشیه رودخانه سقز" دیگر طرح مهم و گسترده ایست که چندی است شاهد آغاز آن هستیم. گذشته از توسعه ی پارک کوثر_با توجه به مصاحبه ی چند ماه قبل شهردار سقز با تارنمای خبری شارنیوز_ به نظر می رسد که در حد فاصل انتهای پل آهنی و انتهای پارک کوثر، هتلی متعلق به سازمان گردشگری استان احداث خواهد شد و این می تواند پای بسیاری از گردشگران را به این شهر تاریخی باز کند.

ساخت پل عابر پیاده در کنار پل های سقز اقدام بجاییست که شهرداری قرار است یکی از آن ها را امسال بسازد،ولی جای بسی تعجب است که شهرداری احداث پل عابرپیاده در کنار پل فلزی را به بعد از ساختن "پل عابر پیاده ی قوخ" موکول کرده است، بر کسی پوشیده نیست که_به دلیل شاهراه بودن جاده ای که از پل فلزی می گذرد،روزانه چه ترافیکی بر آن تحمیل می شود.

به نظر می رسد که وصف ترمینال آلونک وار سقز، نه تنها به شهرهای اطراف بلکه به استان های دوردست هم رسیده باشد، داشتن چنین ترمینالی برای شهرهای کوچک هم مایه ی آبروریزی است چه برسد به سقز. تصمیم به ساخت ترمینال جدید (در صورت اجرایی شدن) بیش از آن که نشانه ی عملکرد خوب شهردار فعلی باشد،نشانه ی کم کاری مفرط شهردارهای پیشین است_که اصلاً به فکر ساخت یک ترمینال جدید و آبرومند نبوده اند.

4. "پارک مولوی کرد" یا همان پارک شهر خودمان، از مدت ها پیش می توانست به یک نماد برای شهر تبدیل شود، و این ممکن نیست جز با یک سرمایه گذاری قابل توجه بر روی آن. این پارک می تواند به جایی تبدیل شود که یک گردشگر، سقز را با آن به یاد بیاورد.

کارهای خوبی در این پارک در حال انجام است ولی کافی نیست،تصور کنید که چنین پارکی با چنین وسعت و موقعیتی در شهری مانند بوکان قرار داشت، شرط می بندم که در طول یک سال آن را به پارکی تک در بین شهرهای اطراف تبدیل می کردند.

5. احداث بلوار شورا (خیابان 34 متری صالح آباد) می تواند برای شهرداری "آغاز یک آزمون بزرگ" برای توسعه ی هرچه بیشتر محدوده ی شهر باشد. البته لازم به یادآوری نیست که کلید توسعه ی محدوده ی شهر سقز جاده ی کنارگذر است که خوشبختانه یک ماه و نیم است که ساخت آن آغاز شده است.این بزرگراه می تواند محدوده ی شهر را تا کناره ی روستاهای "کاریزه" و "کانی نیاز" گسترش دهد.

طرح مهم دیگر_که متاسفانه نام آن در لیست طرح های سال 87 دیده نمی شود_ طرح "احداث کمربندی ارتش" و یا به عبارت بهتر دور زدن پادگان وسیع تیپ 2 لشکر 28 ارتش (از طریق تبدیل راه روستایی علی آباد – آیچی – اسلام آباد به کمربندی) است. اجرای این طرح نه تنها محدوده ی شهر را بسیار گسترش می دهد، بلکه با بیش از پیش نمايان ساختن اهمیت پادگان تیپ 2 ، موقعیت مهم سقز را بیش از پیش آشکار خواهد کرد.

دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۷

ضرورت سعه ی صدر مذهبی؛بحثی در باره ی کسی که روزه می گیرد و کسی که روزه نمی گیرد

1. به وضوح می توان مشاهده کرد که بخش قابل توجهی از شهروندان،روزه نیستند؛ متاسفانه بسیاری از مذهبی های ما یا این واقعیت را انکار می کنند و یا به شیوه ای تکفیرمانند با این افراد رفتار می کنند.

آیا این شیوه ی برخورد با مساله،سازنده است؟ آیا نمی توان شیوه ی بهتری را به کار برد؟

2. دلیل این روزه نگرفتن چیست؟سیستم حاکمه نقش بسیار مخربی بر اعتقادات مردم داشته است،من این "نقش بسیار مخرب" را دلیل عمده ی این "دین زدگی"_به خصوص در مورد نسل جوان و یا به عبارت بهتر نسل بعد از انقلاب_ می دانم،البته می توان دلایل دیگری_از قبیل "بر سرکار بودن سیستمی عملاً لائیک در کردستان عراق و تاًثیر آن بر این سوی مرز"_ را هم برشمرد.

3. اگر کسی به گونه ای منطقی به این مساله بنگرد،مشکلی را در آن نمی بیند،یک فرد به گونه ای رفتار می کند و فرد دیگر آن شیوه را نمی پسندد و به آن عمل نمی کند،این چه اشکالی دارد؟چرا نسل تازه همواره باید از نسل گذشته پیروی کند؟ریش سفیدان_و یا به تعبیر عامتر "سنتی ها"_از چه می ترسند؟از "از راه به در شدن جوان ها"؟

4. به یاد دارم که در داستان نبوت حضرت موسی_که در یکی کتاب های قرآن دوره ی دبیرستانم ذکر شده بود_ خداوند در سومین(؟) دستور،او را به سعه ی صدر در برخورد با مردم سفارش کرد،به نظر من "جامعه ی روزه بگیر ما" فراموش کرده است که "آن چیز دیگر" را هم تحمل کند،می توانیم به یاد همدیگر بیاوریم که "تحمل کردن" خیلی سخت نیست.

پنجشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۷

پربارترین برنامه

· لازم است که در ابتدا از دوستان گرامی گلایه کنم که چرا کسی نظر نمی دهد،وقتی شما نظری نمی دهید،من هم نمی توانم به نقاط ضعف و قوت خودم در زمینه ی مطلب مورد بحث_از دیدگاه نظردهندگان_آگاه شوم و این بازده کار را پایین می آورد.

· بحث امروز در مورد یکی از برنامه های یکی از رسانه های پرنفوذ خارج از کشور_و نه عملکرد کلی آن رسانه_ است و امیدوارم که یادداشت امروز بتواند نقطه ی شروعی برای یک رشته بررسی ها در مورد موضوع "رسانه" و همچنین کارنامه ی شماری از رسانه های داخل و خارج کشور باشد،تلاش خواهم کرد که بخش قابل توجهی از نگاهم را به رسانه های ملت های (و یا قومیت های) زندگی کننده در کشور ایران و همچنین رسانه های شهری و استانی اختصاص دهم،در انتظار پیشنهاداتتان هستم.

1. در نخستین ساعت بامداد پنجشنبه بیست و یکم شهریور 87 شاهد پخش برنامه ی تفسیر خبر از شبکه ی خبری فارسی صدای آمریکا (VOAPNN) بودیم،حضور "علیرضا نوری زاده" در آن برنامه_به سبب حضور در یک سمینار_بسیار کوتاه بود و بیشتر وقت برنامه با سخن های "محسن سازگارا"،"علیرضا حقیقی" و "جمشید چالنگی"(مجری برنامه) گذشت.

2. بعد از خداحافظی علیرضا نوری زاده با مجری برنامه،محسن سازگارا در مورد این که "بنیان تفکر حاکم بر رهبری ایران اساساً تفاوتی با شیوه ی نگرش کلی رهبر القاهده به مسائل جهان و بخصوص دنیای اسلام ندارد" سخن گفت و سپس علیرضا حقیقی تفسیری مخالف با نظر سازگارا را ارائه داد که این باعث شد که تقریباً تا انتهای برنامه،این بحث_و یا به عبارت بهتر "درگیری"_ ادامه یابد،این تقابل_دراین میزگرد،خصوصیاتی داشت که به نظر من،برنامه ی آن شب را به یکی از بهترین میزگردهای چند سال اخیر بدل ساخت.

3. دو چیز در این میزگرد جالب توجه بود؛یکی آرامش و متانت "حقیقی"_که حتی زمانی که مهمان دیگر به او لقب "فقیه شیعه" داد،به هم نخورد_ و دیگری همراهی غیرمستقیم مجری با نظرات "سازگارا"_که بارها دیده شد.

4. شمار بسیاری از افراد عقیده دارند که صدای آمریکا به "افرادی که به گفتمان براندازی اعتقاد ندارند" اجازه ی ابراز وجود نمی دهد و نمی گذارد که آن ها از این رسانه ی قوی استفاده کنند،من با این افراد هم نظر نیستم،درست است که رسانه ی مذکور به گونه ای غیرمستقیم درصدد براندازی آخوندهای حاکم بر ایران است ولی مهم است که ببینیم همین رسانه فردی مثل "صادق زیباکلام" را نه تنها_به برنامه ی یادشده_دعوت می کند،بلکه وقتی که او شروع به "دفاع کور غیرمستقیم" از کارهای نادرست حاکمان ایران می کند و اصلاً هم به تذکرهای پی در پی مجری نسبت به کمبود وقت توجه نمی کند و حرفش را هم چنان ادامه می دهد،مجری برنامه نه تنها به او بی احترامی نمی کند،بلکه در هفته های بعد او را دوباره به برنامه دعوت می کند.

5. ما می توانیم به حرف های یکدیگر گوش کنیم(و "گوش کردن" متفاوت است با "شنیدن") و این یک ویژگی خوب است که یک بحث می تواند داشته باشد.

شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۷

کشتن یک لذت،تاراج یک انسان

آفریقا،سومالی،"واریس دیری"، سفیر سازمان ملل متحد در زمینه ی مبارزه با ختنه زنان،از دفتر خاطرات:

"...آن شب، هیجان زده بیدار ماندم. ناگهان مادرم را دیدم که بالای سرم ایستاده است.هوا هنوز تاریک بود، قبل از سحر، زمانی که تاریکی کم کم جای خود را به روشنایی می داد و سیاهی آسمان به خاکستری می‌گرایید. او با اشاره به من فهماند که ساکت باشم و دستش را بگیرم. من پتوی کوچکم را پس زدم و خواب آلود، تلو خوران، به دنبال او راه افتادم. حالا می‌دانم چرا دختران را صبح زود با خود می‌برند. می‌خواستند قبل از آن که کسی بیدار شود، آنها را ببرند تا صدای فریادشان شنیده نشود. در آن لحظه، هر چند گیج بودم،به سادگی،آنچه می‌گفتند را انجام می دادم. ما از محلی که زندگی می‌کردیم دور شدیم و به سمت دشت رفتیم. مادرم گفت:"اینجا منتظر می‌مانیم"، و ما بر روی زمین سرد به انتظار نشستیم. آسمان کم کم روشن می‌شد؛ به سختی اشیا را می شد تشخیص داد. خیلی زود صدای لخ و لخ صندل‌های زن کولی را شنیدم. مادرم نامش را صدا کرد و گفت:"خودت هستی؟" "بله اینجایم" هنوز هیچ چیز را نمی دیدم، فقط صدایش را شنیدم. بدون اینکه نزدیک شدنش را ببینم، ناگهان او را در کنار خود حس کردم. او به سنگ صاف و بزرگی اشاره کرد و گفت:"آن جا بنشین".نگفت چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد. نگفت بسیار دردناک است، فقط گفت: تو باید دختر شجاعی باشی. کارش را مثل یک جلاد شروع کرد.مادرم پشت سرم نشست و سرم را به سینه  اش چسباند. پاهایش را دور بدن من احاطه کرد. ریشه درختی را که در دست داشت بین دندانهای من گذاشت.گفت:"گازبزن".از ترس خشک شده بودم... من به میان پاهایم خیره شدم. دیدم زن کولی_که شبیه بقیه پیرزنان سومالیایی بود با این تفاوت که هیچ لبخندی بر لب نداشت و البته نگاهش مانند نگاه مرده‌ای بود که هنوز چشم هایش را نبسته باشند _ با یک روسری رنگی که دور سرش پیچیده بود و یک پیراهن سبک پنبه ای؛ دست هایش را داخل کیف دستی اش که از جنس گلیم‌هائی بود که روی آن می‌خوابیدیم، کرد. چشمانم روی کیف دستی میخکوب شده بود. می‌خواستم بدانم با چه چیزی می‌خواهد مرا ببُرد. یک چاقوی بزرگ را تجسم می‌کردم، ولی او از داخل آن کیف، یک کیف کوچک نخی بیرون آورد. با انگشتان بلندش داخل آن را گشت و بالاخره یک تیغ ریش تراشی شکسته بیرون کشید. به سرعت تیغ را از این رو به آن رو چرخاند و امتحان کرد. خورشید به سختی بالا آمده بود. نور به اندازه‌ای بود که رنگ ها را ببینم ولی نه با جزئیات. خون خشک شده‌ای را روی لبه دندانه دار تیغ دیدم. روی تیغ تف کرد و با لباسش آن را پاک کرد. همچنان که آن را به لباسش می‌سابید، دنیای من ناگهان تاریک شد. مادرم دستمالی را روی چشمانم انداخت.چیزی که بعد از آن حس کردم بریده شدن گوشتم، آلت تناسلیم، بود. صدای گنگ جلو و عقب رفتن اره وار را بر روی پوستم می‌شنیدم.وقتی به گذشته فکر می کنم، نمی توانم باور کنم که چنین اتفاقی برایم افتاده است. همیشه فکر می‌کنم درباره کس دیگری سخن می‌گویم. نمی دانم چگونه احساسم را بیان کنم تا بتوانید آن را روی بدن خود حس کنید. مثل این بود که کسی گوشت ران شما را برش بدهد یا بازویتان را قطع کند. با این تفاوت که این قسمت حساس ترین بخش بدن است.من حتی کوچک ترین حرکتی نکردم، زیرا خواهرم،"امان" را به یاد داشتم و می‌دانستم هیچ راه فراری وجود ندارد. فکر می‌کردم اگرتکان بخورم درد بیشتر می‌شود. فقط پاهایم بدون اراده شروع به لرزیدن کرد. از حال رفتم... وقتی بیدار شدم گمان می‌کردم تمام شده است، ولی بدتر از زمان شروع بود. چشم بندم کنار رفته بود و من زن جلاد را دیدم که یک مقداری خار درخت اقاقیا را کپه کرده بود. او از آنها برای ایجاد سوراخ هایی در پوستم استفاده کرد. سپس نخ سفید محکمی از سوراخها رد کرد تا مرا بدوزد. پاهایم کاملا‌ بی‌حس شده بود، ولی درد بین آن ها آن چنان شدید بود که آرزو می‌کردم بمیرم. مادرم مرا در بازوانش گرفته بود_برای آنکه آرام بگیرم او را تماشا می‌کردم... چشمانم را باز کردم. آن زن رفته بود. مرا حرکت داده بودند و بر روی زمین نزدیک صخره خوابانده بودند. پاهایم از مچ تا ران با نوارهایی از پارچه به هم بسته شده بود، به طوریکه نمی توانستم حرکت کنم. من اطراف را به دنبال مادرم نگاه کردم، ولی او رفته بود. سنگی را نگاه کردم که مرا روی آن خوابانده بودند. از خون من خیس بود. مثل اینکه مرغی را در آنجا سر بریده باشند. تکه‌هایی از گوشت تنم، آلت تناسلیم، آنجا افتاده بود، دست نخورده، زیر آفتاب در حال خشک شدن بود.دراز کشیدم، به خورشید که حالا دیگر بالای سرم ایستاده بود نگاه کردم. هیچ سایه‌ای اطراف من نبود و موجی از گرما صورتم را سیلی می زد. تا این که مادرم همراه با خواهرم برگشت. مرا به سایه یک بوته کشاندند. این یک سنت بود. یک سرپناه کوچک زیر یک درخت آماده کرده بودند، جایی که من تا زمان بهبودی استراحت کنم. چند هفته، تنهای تنها، تا کاملا خوب شوم.فکر کردم عذاب تمام شده، اما هر بار که خواستم ادرار کنم درد شروع می‌شد. حالا می‌فهمیدم چرا مادرم می‌گفت زیاد آب و شیر ننوش. مادرم اخطار کرده بود که راه نروم. بنابراین نمی توانستم طنابهایم را باز کنم. چون اگر زخم‌ها از هم باز می‌شد، کار دوخت و دوز باید دوباره انجام می‌گرفت.

اولین قطره ادراری که از من خارج شد، انگار اسید پوستم را می‌خورد. وقتی زن کولی مرا دوخت، فقط سوراخی به اندازه سر چوب کبریت برای ادرار و خون- در زمان پریدی- باز گذاشته بود. این استراتژی خردمندانه، تضمینی بود برای اینکه تا قبل از ازدواج هیچ رابطه جنسی نداشته باشم و شوهرم مطمئن باشد یک باکره تحویل گرفته است.هر هفته مادرم معاینه ام می‌کرد تا ببیند کاملا بهبود یافته ام یا نه ، وقتی بندهایم را از پاهایم گشودم، توانستم برای اولین بار به خود نگاهی بیندازم. یک تکه پوست کاملا هموار کشف کردم که فقط یک جای زخم در وسط آن بود. مانند یک زیپ، که آن زیپ کاملا بسته شده بود. آلت تناسلیم مثل یک دیوار آجری مهر و موم شده بود تا هیچ مردی توانایی دخول تا شب عروسیم را نداشته باشد...زمانی که شوهرم با یک چاقو یا فشار، آن را از هم می‌درید..."




پانوشت:


گل صحرا(دفتر خاطرات واریس دیری)
نگارنده:واریس دیری
برگردان شده توسط:شهلا فیلسوفی و خورشید نجفی
نشر چشمه،تهران
پاییز 1383










  • تعریف بخش فارسی دانش نامه ی ویکی پدیا از ناقص‌سازی جنسی زنان (ختنه زنان):
    ناقص‌سازی جنسی زنان (ختنه زنان) عملی است که طی آن بخشی از آلت تناسلی زنانه به خصوص کلیتوریس و لبهای آن بریده می‌شود. این عمل که میل جنسی در زنان را تا حد بسیار بالایی نابود می‌کند، سابقا در میان اعراب بسیار متداول بوده است، اما امروزه نیز توسط گروه‌هایی از اعراب، بخصوص در شمال آفریقا مرسوم است. در غرب و جنوب ایران نیز وجود دارد. ناقص‌سازی جنسی زنان نزد سازمان ملل، گروههای دفاع از حقوق بشر و حقوق زنان یکی از مصادیق خشونت علیه زنان تلقی می‌شود.
    به گفته بنیاد جمعیت سازمان ملل این عمل حقوق اساسی زنان و دختران را نقض می‌کند و به سلامتی آنان صدمات جدی وارد می‌آورد. ۶ فوریه روز بین‌المللی علیه ناقص‌سازی جنسی زنان نامگذاری شده است.
    بر اساس آمار، در موارد متعددی اين عمل که با دردی جانکاه همراه است، منجر به خونريزی، عفونت، ناباروری و حتی مرگ می‌شود.
    این عمل موافقان و مخالفین خود را دارد. جوامع غربی صریحاً موضع خود را در این باره اعلام کرده‌اند و این عمل را غیرانسانی و قرون وسطایی می‌دانند. اما گروهی از اعراب مسلمان این کار را سنت پیغمبر اسلام می‌دانند و از آن دفاع می‌کنند.
    به گفته مدیر بنیاد جمعیت سازمان ملل، تورایا احمد عبید، این بنیاد خواستار تعهد جدی‌تر دولت‌ها برای سرمایه‌گذاری و اجرای برنامه‌هایی جهت پیشگیری از این عمل است و تأیید می‌کند که بین ۱۲۰ تا ۱۴۰ میلیون زن در سراسر جهان، ناقص‌سازی جنسی شده‌اند و سه میلیون دختر هر ساله در معرض خطر آن قرار دارند.
  • زندگي نامه كوتاه "واريس ديري":
    واریس دیری یک مانکن زن بين‌المللی آفریقایی‌تبار و در عین حال سخنگوی حقوق زنان در آفریقاست.
    كتاب «گل صحرا» خاطرات او است كه در كودكی ختنه شده‌است.
    بخش‌های اول این كتاب به دوران كودكی و زندگی كوچ نشينی‌اش به ویژه در نگهداری از حيوانات اختصاص دارد و پس از آن به داستان فرار و گذرش از بیابان توانفرسای سومالی پرداخته‌است.
    واریس وقتی ۱۲ سال بیش‌تر نداشت، از زندگی كوچ نشينی صحرایی فرار كرد چون پدرش در مقابل پنج شتر، او را به عقد مردی شصت ساله درآورده بود. او از صحرای سخت سومالی می گذرد و بالاخره به لندن می‌رود. در لندن یک عكاس انگليسی زیبایی و استعداد او را كشف می‌کند و سرانجام واریس یک مدل (مانکن) می‌شود.
    او در بخش بعدی این کتاب ضمن وحشیانه خواندن تجربه‌اش از عمل ناقص‌سازی جنسی زنان که نزد عوام به ختنه زنان نیز معروف است، گزارش می‌دهد که این کار معمولاً در شرايط كاملاً ابتدایی به وسيله قابله يا زنی دهاتی و بدون هیچ‌گونه داروی بیهوشی انجام می‌شود.
    از اين پس واريس درباره ختنه شدنش صحبت می‌كند: ابتدا به اين دليل كه اين موضوع او را عميقاً آزار داده است و علاوه بر مشكلات جسمی هیچگاه نتوانسته است به لذت رابطه جنسی پی ببرد. و دليل ديگر اینكه حالا به عنوان زنی بالغ از كشورش می‌تواند به جای تمامی زنان هم‌وطنش كه سكوت كرده‌اند كاری بكند.
    امروز واریس به عنوان سفیر سازمان ملل متحد در راه توقف ختنه زنان جهان فعاليت می‌كند.
  • دوستان عزیز توجه داشته باشند که با جستجوی عبارت "Female Circumcision" در موتورهای جستجو می توانند عکس های دیگری از این جنایت غیرانسانی را به دست بیاورند. امیدوارم که دوستان گرامی،مرا به خاطر اکتفا کردن به تنها یک عکس_که چندان بازگوکننده ی عمق فاجعه نیست_ببخشند.

پنجشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۷

وقتی جنگ قدرت به "مدرک تحصیلی" هم کشیده می شود...

بعد از ماجرای رسوایی اخلاقی و دکترای جعلی علی کردان،وزیر کشور دولت
محمود احمدی نژاد،به ناگاه احمد جاسبی،رئیس دانشگاه آزاد اسلامی،ادعاهای
تازه ی این فرد مبنی بر "گرفتن مدرک های کارشناسی و کارشناسی ارشد از
دانشگاه آزاد" را تکذیب کرد و افزود:"نام این فرد در لیست دانشجویان
گذشته و اکنون این دانشگاه موجود نیست".

1. ساده لوحی است که این گفته ی رییس دانشگاه آزاد را تنها یک تکذیبیه به
حساب آورد،سازمان تحت نفوذ علی اکبر هاشمی رفسنجانی،به عمد این مطلب را
الآن می گوید تا آش "گزینه ی مقام رهبری برای پست وزارت کشور" شورتر و
شورتر شود.
2. محض خرد کردن دهان ایادی بیگانه هم شده،بگویم که کشورمان بسیار مردم
سالار است،تا وقتی پشت پرده ای به اندازه ی همه ی احزاب جهان داریم دیگر
حزب بازی و این ادا و اطوارای اضافی کیلویی چند؟
3. وای براین دولت و ملت.

سه‌شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۷

تشدید بیگانگی مردم منطقه با هیئت حاکمه ی ایران؛بحث دراز آغاز و پایان ماه رمضان

1. اختلاف نظر در تعیین روز اول ماه رمضان_میان حاکمیت و توده ی مردم
منطقه های سنی نشین غرب کشور_ در روزهای اخیر بار دیگر نگاه های بسیاری
را به خود متوجه ساخته است،شمار زیادی از روحانی های مساجد محل زندگی
من(شهر سقز) روز دوشنبه را روز اول ماه رمضان اعلام کردند و البته شمار
انگشت شماری هم_از جمله امام جمعه_این کار را نکردند.
از سوی دیگر به گونه ای مشابه همواره شاهد امتداد این اختلاف نظر در مورد
تعیین روز عید فطر نیز بوده ایم.
2. اساسا این فکر که هلال رویت شده در تهران باید برای منطقه های دور از
مرکز ملاک قرار گیرد،اشتباه است و بر همین اساس هم بسیاری از روحانی های
محلی این حق را به خود می دهند که برای منطقه ی محل زندگی خودشان به
صورتی مستقل عمل کنند،این یک امر بدیهی است.
البته جای شگفتی نیست که در این مملکت حتی هلال رویت شده در تهران هم
ملاک قرار نمی گیرد،آن طور که من شنیده ام شرعا باید در پایتخت هم ماه
رمضان از روز دوشنبه آغاز می شد،ولی چرا یک روز دیرتر؟
پاسخ این پرسش نه سر از "رویت یا عدم رویت هلال ماه نو" بلکه سر از بحث
"لزوم جدایی شیعه و سنی در همه ی موارد" در می آورد،عجیب نیست؟
3. این که در کشوری مانند عراق شیعه ها و سنی ها بر سر نقطه ی آغاز ماه
رمضان با هم توافق ندارند(تعمیم بدهید به کل کشورهای اسلامی)نه ناشی از
"یک اختلاف در رویت هلال ماه نو"،بلکه ناشی از "یک تلاش برای هرچه جداتر
کردن این دو فرقه ی اسلامی" توسط حکومت هایی "به اصطلاح منادی وحدت"
مانند جمهوری اسلامی ایران است،برای کسانی که در این مسیر تلاش می
کنند،دیگر اهمیتی ندارد که هلال ماهی که در بغداد مشاهده می شود،می تواند
برای شیعیان آن شهر هم ملاک عمل قرار گیرد،وظیفه ی این افراد تنها ایجاد
تفرقه و البته تلاش برای "تحکیم وحدت اسلامی" است.
4. چند سالی است که این جریان_در مناطق سنی نشین غرب کشور_تکرار می شود،
و به نظر من باید به این حرکت به ظاهر کوچک بسیار اهمیت داد،اهمیت بسیار
آن را می توان از ناخشنودی شدید تخت نشینان تهران از این نافرمانی مدنی
حدس زد.